مکتبی. [ م َ ت َ ] ( ص نسبی ) منسوب به مکتب. وابسته به مکتب. مکتب رو: هر بچه مکتبی این مطلب را به خوبی می داند. و رجوع به مکتب شود.
فرهنگ عمید
۱. کودکی که به مکتب می رود. ۲. = مکتب دار
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - منسوب به مکتب ۲ - شاگردی که به مکتب رود : [ این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست ] ( جمال زاده . سروته یک کرباس . ۱۲٠ ) منسوب به مکتب . وابسته به مکتب .