مچک

لغت نامه دهخدا

مچک. [ م َ چ َ ] ( اِ ) به معنی عدس باشد و آن غله ای است که در آشها کنند و گاهی هریسه نیز پزند. ( برهان ) ( آنندراج ). عدس. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ رشیدی ) :
بر آتش نظر دل زیرک ترین خصم
جوشی بر آن قیاس که در زیربا مچک.سوزنی ( از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به مجک شود. || بعضی گویند بادام کوهی است و آن تلخ می باشد و آن را بریان کرده در آش بیمار به جای روغن بکار برند. ( برهان ). بعضی گویند بادام کوهی تلخ است که بریان کرده در غذاهای دوایی بجای روغن بکار برند. ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ).

فرهنگ معین

(مَ چَ ) (اِ. ) عدس ، ماش .

فرهنگ عمید

۱. = عدس
۲. ماش.

فرهنگ فارسی

( اسم ) عدس ماش : بر آتش حسد دل زیرکترین خصم جوشد بر آن قیاس که در زیر با مچک . ( سوزنی ) توضیح بعضی مچک را بادام کوهی تلخ دانسته اند که آنرا بریان کرده در شور با و غذا های دوایی بجای روغن بکار برند.

ویکی واژه

عدس، ماش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم