لغت نامه دهخدا
مؤنه. [ م َ ئو ن َ ] ( ع اِ ) مؤونة. مؤونت. هرآنچه در زندگانی و معیشت بدان محتاج باشند. نفقه وزاد و توشه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مؤنة شود.
مونه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) مزاج و خاصیت طبیعی چون گرمی آتش و تری آب. ( ناظم الاطباء ). خاصه طبیعی. ( لغت فرس اسدی نسخه خطی نخجوانی ). خاصه طبیعی بود. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( فرهنگ اوبهی ). خاصیت طبیعی را گویند مانند حرارت آتش و برودت هوا و رطوبت آب و یبوست خاک و امثال آنها. ( برهان ) ( ازانجمن آرا ):
آنکه خوبی ازاو به مونه بود
چون بیاراییش چگونه بود.عنصری.