منغص

لغت نامه دهخدا

منغص. [ م ُ ن َغ ْ غ َ ] ( ع ص ) مکدر و تیره. ( غیاث ). مکدر و تیره و ناخوش. ( آنندراج ). زندگانی سخت و تیره.( ناظم الاطباء ). ناگوار : چون از دنیا جز اندکی به تو ندهند و آن نیز منغص و مکدر... ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 778 ). و آنگاه در حال منغص و مکدراست. ( کیمیای سعادت ایضاً ص 868 ). اوقات عمر در خیال مشاهده تو بر دل من منغص می گذشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 30 ). عیش او منغص و حیات او مکدر بود. ( اخلاق ناصری ). ملک را عیش از او منغص بود. ( گلستان سعدی ).
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست.سعدی.عیش او منغص و عمر او مکدر بود. ( اخلاق ناصری ).
- منغص خاطر ؛ مکدرخاطر. آزرده خاطر : هولاکوخان بواسطه حادثه منکوقاآن... منغص خاطر بود. ( جامعالتواریخ رشیدی ).
- منغص داشتن ؛ منغص کردن : زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن. ( گلستان سعدی ). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.
- منغص شدن ؛ مکدر شدن. تیره شدن. ناخوش شدن. تلخ شدن. ناگوار شدن : دنیا بر وی منغص شود. ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863 ). اگر به خلاف این بود سعادت او مکدر و منغص شود. ( اخلاق ناصری ). تا به شؤون اهتمام و تعلقات زن مکدر و منغص نشوند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 256 ).
- منغص کردن ؛ تیره کردن.ناخوش کردن. تلخ کردن. ناگوار کردن : اگر در نعمت باشی آن بر تو منغص کند. ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863 ). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمندان است. ( گلستان سعدی ).
ای معشر یاران که رفیقان منید
عیش خوش خویشتن منغص مکنید.سعدی.- منغص گردانیدن ؛ منغص کردن : تا حوادث ایام آن شادی را منغص نگرداند. ( کلیله و دمنه ). اما رنجهایی بیند که حیات را منغص گرداند. ( کلیله چ مینوی ص 142 ). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.
منغص. [ م ُ ن َغ ْ غ ِ ] ( ع ص ) کسی و یا چیزی که زندگانی را بر کسی سخت و تیره میکند. ( ناظم الاطباء ). ناخوش و ناگوار کننده. مکدرکننده : به مرضی انجامید که آخر امراض و منغص اغراض بود. ( راحةالصدور راوندی ). اگر فرقت خانه و وطن ، منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دارمی. ( نفثة المصدور چ یزدگردی ص 117 ). منغص عیش و مکدر حیات ، جز طلب فضول... نیست. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 351 ).

فرهنگ معین

(مُ نَ غَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تیره ، ناگوار.
(مُ نَ غِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - تیره گرداننده . ۲ - ناخوش کننده .

فرهنگ عمید

۱. مکدر، تیره.
۲. ناگوار.
۱. تیره کننده.
۲. کسی یا چیزی که زندگانی را بر کسی تیره و ناگوار کند.

فرهنگ فارسی

مکدر، تیره، ناگوار
( اسم ) ۱ - تیره گرداننده ۲ - نا خوش کننده : [ اگر فرقت خانه و وطن منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دار می ...] ( نفثه المصدور . چا . یز . ۱۱۷ )

ویکی واژه

تیره، ناگوار.
تیره گرداننده.
ناخوش کننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال شمع فال شمع فال ارمنی فال ارمنی