معطل

لغت نامه دهخدا

معطل. [ م ُ ع َطْ طَ] ( ع ص ) زمین مرده هیچکاره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || زن که پیرایه بر وی نکنند. ( مهذب الاسماء ). بی پیرایه. ( دهار ). زن پیرایه از وی برکشیده. ( از منتهی الارب ) ( از محیط المحیط ). و رجوع به تعطیل شود. || بیکار مانده و فروگذاشته. ( آنندراج ) ( غیاث ). متروک شده. ترک کرده شده. گذاشته شده. مهمل گذاشته و اهمال شده.( ناظم الاطباء ) : هیچ موجودی معطل نیست. ( از رساله سیر و سلوک خواجه نصیر طوسی ). لامعطل فی الوجود. ( امثال و حکم ص 1358 ). || باطل. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). هدر. مهدور :
نظری مباح کردند و هزار خون معطل
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان.سعدی. || از کار بازمانده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) :
دو دستم به سستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده عرن.ابوالعباس ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).|| نامسکون وغیرمعمور. ( ناظم الاطباء ). خراب. ویران. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || استعمال ناشده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || معدوم و ناپدید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || ناتوان و بیچاره و بینوا و درمانده و نادار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || بی فایده و بیحاصل. ( ناظم الاطباء ). || تهی و خالی.( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || در انتظار گذاشته. منتظر مانده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || سرگردان. ( ناظم الاطباء ). || کهنه شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || یکی از اقسام طرح است و طرح ، انداختن حروف معجم یا مهمل است از شعر یا انشا. و رجوع به طرح شود.
معطل. [ م ُ ع َطْ طِ ] ( ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین
از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار.ناصرخسرو ( دیوان چ سهیلی ص 179 ).دی جدل با معطلی کردم
که ز توحید هیچ ساز نداشت.خاقانی.و رجوع به معطله شود.

فرهنگ معین

(مُ عَ طَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) بی کار، بی کار - مانده ، بی فایده .
(مُ عَ طِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند.

فرهنگ عمید

۱. بیکارمانده، بیکار.
۲. فروگذاشته شده.
۱. تعطیل کننده.
۲. کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد.

فرهنگ فارسی

بیکار، بیکارمانده، فروگذاشته شده
( اسم ) ۱ - تعطیل کننده . ۲ - کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد : دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت . ( خاقانی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم