مسنون

لغت نامه دهخدا

مسنون. [ م َ ] ( ع ص ) مشورت کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تیزکرده از کارد و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیزکرده و صیقل زده از کارد و جز آن. ( ناظم الاطباء ). تیز: سنان مسنون ؛ سنانی تیز. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). || آراسته کرده. روشن و تابان نموده. ( منتهی الارب ).روشن و تابان گشته. || هر چیز املس شده. ( ناظم الاطباء ). || تابان روی : رجل مسنون الوجه ؛ مرد تابان روی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آن که در روی و بینی او درازی باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). روئی کشیده. ( مهذب الاسماء ). آن که رو و بینی او دراز باشد. || راه رفته و سیرکرده شده. || سنت شده و ختنه شده. ( ناظم الاطباء ). سنت کرده شده. || مشروع و موافق شرع و سنت آن حضرت ، یعنی پیغمبر اسلام ( ص ). ( ناظم الاطباء ). وارد شده در سنت. سنت شده. جایز. || مستحب. مندوب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): بعد از این غسل ها [ واجب ] همه مسنون است و آن دوازده اند: غسل آدینه ، غسل هر دو عید، غسل آفتاب و ماه گرفتن... ( کشف الاسرار ج 2 ص 517 ). || بوی ناک : حماء مسنون ؛ گل و لای بوناک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). متغیر. ( ناظم الاطباء ): ماء مسنون ؛ آبی متغیرشده. ( مهذب الاسماء ). بوی ناک و گنده. گندیده. متغیرشده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- خاک مسنون ؛ خاک بوی ناک و گندیده :
آدم جهل و جفا و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 79 ).بر آن تربت که بارد خشم ایزد
بلا روید نبات از خاک مسنون.ناصرخسرو.- گِل مسنون ؛ گل بوی ناک و متعفن :
بلکه به جان است نه به تن شرف مرد
نیست جسدها همه مگر گل مسنون.ناصرخسرو.گر همی گوئی که خانه ست این گل مسنون ترا
چون همه کوشش ز بهر این گل مسنون کنی.ناصرخسرو.|| روغنی. نان در روغن پخته. ( دهار ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) بدبو، متعفن .
( ~ . ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - وارد شده در سنت . ۲ - ختنه شده .

فرهنگ فارسی

( صفت ) بدبو متعفن : لیکن آنگه که گهرت از تو شود بیرون تو همان تیره گل گند. مسنونی . ( ناصر خسرو )

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّسْنُونٍ: تغییر یافته - متعفن - گندیده
معنی صَلْصَالٍ: گِل خشکیده که وقتی زیر پا می رود صدا می کند(اصل معنای صلصال عبارت است از صدایی که از هر چیز خشکی چون میخ و امثال آن به گوش برسد ، و اگر گل خشکیده را هم صلصال گفتهاند که در قرآن هم آمده من صلصال کالفخار و من صلصال من حماء مسنون - از گل خشکیدهای از لای...
ریشه کلمه:
سنن (۲۱ بار)
این تعبیر در آیات 28و33. این سوره نیز آمده است. مسنون را ریخته شده (مصبوب) و متغیّر و مصوّر معنی کرده‏اند. در مجمع فرموده: مسنون به معنی مصبوب است از «سَنَنْتُ الْماءَ عَلی وَجْهِهِ» آب را به صورت او پاشیدم و به قولی به معنی متغیّر است و سیبویه آن را مصور گفته است. زمخشری آن را مصور، راغب متغیر و جوهری هموار، متغّیر بد بو و مصوّر گفته است. ابن اثیر در نهایه گوید: درباره بول اعرابی در مسجد آمده: «فَدَعا بِدَلْوٍ مِنْ ماءٍ فَسَنَّهُ عَلَیْهِ» یعنی دلوی آب خواست و بر آن ریخت و در حدیث ابن عمر آمده: «کانَ یَسُنَّ الْماءَ عَلی وَجْهِهِ»: آن را به صورت خویش می‏پاشید. زمخشری در فائق ذیل لغت «کرم» نقل کرده: مردی ظرفی پر از شراب به رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و سلم هدیه آورد حضرت فرمود: خدا آن را حرام کرده است. گفت آیا به یهود تحفه نبرم که صله‏ای به من بدهند؟ فرمود: خدائیکه آن را حرام کرده هدیه دادنش را نیز حرام فرموده. گفت: پس چه کار کنم؟ فرمود: «سَنَّها بِالْبَطْحاءِ» آن را بریگزار بریز. در نهج البلاغه خطبه 1 درباره تربت آدم فرموده: «سَنَّتَها بِالْماءِ حَتّی خَلَصَتْ» یعنی با آب آن را مسنون کرد. گل خالص گردید و احتمال داده‏اند که به معنی هموار کردن باشد. ولی بهتر است به معنی آمیختن باشد. زمخشری و طبرسی گفته‏اند: حق آن است که مسنون صفت صاصال باشد یعنی از صلصالیکه از لجن سیاه و مصوّر بود. مسنون به معنی صاف شده نیز آمده مثل مرمر مسنون.

ویکی واژه

بدبو، متعفن.
وارد شده در سنت.
ختنه شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش فال جذب فال جذب فال کارت فال کارت