مریح

لغت نامه دهخدا

مریح. [ م َ ] ( ع ص ) نعت از فعل ریح ( مجهول ) به معنی بادرسیده شدن چاه ، غدیر بادرسیده. ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). مروح. و رجوع به مروح شود. || روض مریح ، مرغزار باران رسیده. ( منتهی الارب ).
مریح. [ م ِرْ ری ] ( ع ص ) نیک شادمان و فیرنده و خرامنده. ج ، مریحون ، مریحین. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بانشاط سخت. ( دهار ).

فرهنگ معین

( مِ رُ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - شادمان . ۲ - خرامنده .

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شادمان . ۲ - خرامنده .
باد رسیده شدن چاه

ویکی واژه

شادمان.
خرامنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال فنجان فال فنجان فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت