مرشح

لغت نامه دهخدا

مرشح. [ م ِ ش َ ] ( ع اِ )مرشحة. ( منتهی الارب ). ترلیک ؛ یعنی جامه ای که در زیر پوشند به جهت خوی و خوی گیر که در زیر نمد زین بر پشت ستور نهند. ( منتهی الارب ). آنچه در زیر «میثرة» قراردارد. ( از اقرب الموارد ). نمد زین. ( دهار ). آب چین. ( مهذب الاسماء ). خوی چین. عرق گیر. ج ، مَراشح. ( دهار ).
مرشح. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارشاح. رجوع به ارشاح شود. || عرق کننده و خوی کننده. ( ناظم الاطباء ). || شتر ماده ای که بچه وی به رفتار آید. ( منتهی الارب ). زن یا ماده شتری که فرزند او بتواند بدنبال وی بدود و پا به پای او راه برود. ( از اقرب الموارد ).
مرشح. [ م ُ رَش ْ ش ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ترشیح. رجوع به ترشیح شود. پرورنده و ادب دهنده. تربیت کننده فرزند و کودک. || در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، نامزد کننده. کاندیداکننده.
مرشح. [ م ُ رَش ْ ش َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی است از ترشیح. رجوع به ترشیح شود. || آراسته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || پروریده. پرورده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- مرشح کردن ؛ تربیت کردن. بتدریج پروردن :
چو کرد خواهد مر بچه را مرشح شیر
ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ص 280 ).|| چکیده شده. || سیراب. ( غیاث ). || در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، نامزد برای انتخابات یا هر منصبی دیگر. کاندیداتور. داوطلب.

فرهنگ معین

(مُ رَ شَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تربیت شده ، ادب یافته .

فرهنگ عمید

تربیت شده، به تدریج پرورده شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) تربیت کنند. فرزند و کودک جمع : مرشحین .
تربیت کننده

ویکی واژه

تربیت شده، ادب یافته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال انگلیسی فال انگلیسی فال ورق فال ورق فال ماهجونگ فال ماهجونگ