محاط. [ م ُ ] ( ع ص ) جای گرداگرد برآورده شده برای گوسفندان و شتران و برای مردمان. ( از ناظم الاطباء ). گرداگرد فرا گرفته. مقابل محیط. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || احاطه شده. ( ناظم الاطباء ). محفوف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || دریافت شده و دانسته شده. ( ناظم الاطباء ) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.ناصرخسرو.گفتم محاط باشد معقول عین او گفتا براو محیط نباشد عقول اگر.( ؟ )
فرهنگ معین
(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) احاطه شده .
فرهنگ عمید
ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده، احاطه شده.
فرهنگ فارسی
احاطه شده، چیزی که اطراف آن گرفته شده ( اسم ) چیزی که گرد آن را فرا گرفته باشند احاطه شده .