متلون

لغت نامه دهخدا

متلون. [ م ُ ت َ ل َوْ وِ ] ( ع ص ) آن که بر یک روش و یک خوی نپاید و قرار نگیرد. ( منتهی الارب ). کسی که بر یک خلق نپاید و عبارة الاساس : «رجل متلون یعنی مرد مختلف الاخلاق ». ( از اقرب الموارد ). آن که بر یک روش و خوی نپاید و قرار نگیرد. ( ناظم الاطباء ). آن که بر یک خو نباشد. بلهوس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید.( کلیله و دمنه ). || رنگ به رنگ شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). رنگارنگ. گوناگون. ( ناظم الاطباء ).
- متلون شدن ؛ مبدل شدن و تغییر رنگ دادن. ( ناظم الاطباء ).
|| مأخوذ ازتازی. تغییرپذیر و ناپایدار و بی قرار و بی ثبات. ( ناظم الاطباء ).
- متلون المزاج ؛ متلون مزاج. بی قرار و بی ثبات و ناپایدار. ( ناظم الاطباء ). آن که هر لحظه خلق و خوی دیگر دارد از نرمی و درشتی و جز آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( اصطلاح فن عروض ) شعری که در دو وزن از اوزان عروضی خوانده شود. شعری که در دو بحر یا بیشترخوانده میشود. وطواط آرد: این صنعت چنان باشد که شاعر بیتی گوید که آن را به دو وزن یا بیشتر بتوان خواند، مثال از تازی :
انما الدنیا فداء داره
وبنو الدنیا فداء اسرته.
اگر لفظ «فدا» بفتح فاخوانی مقصور در هر دو مصراع بیت از بحر مدید باشد. و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلن فاعلن. و اگر لفظفدا را بکسر فاخوانی ممدود بیت از بحر رمل بود و تقطیعش چنین باشد: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. مثال ازپارسی :
ای بت سنگین دل سیمین قفا
ای لب تو رحمت و غمزه بلا.
در این بیت اگر «س » سنگین و «س » سیمین و «ت » تو و «غ » غمزه را مخفف خوانی بیت از بحر سریع باشد، و تقطیعش چنین بود: مفتعلن مفتعلن فاعلن. و اگر این چهار را مشدد خوانی بیت از بحر رمل باشد، و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. و احمد منشوری مختصری ساخته است و آن را خورشیدی شرح کرده ونامش «کنزالغرائب »، جمله آن از این ابیات متلون است. در آنجا بیتی آورده است که به سی و اند وزن بتوان خواند اما این موضع را این قدر تمامست. ( حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 54 - 55 ).

فرهنگ معین

(مُ تَ لَ وِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - گوناگون . ۲ - کسی که پی درپی تغییر عقیده بدهد. ۳ - رنگارنگ .

فرهنگ عمید

۱. رنگ به رنگ.
۲. [مجاز] کسی که مرتباً به رنگی درمی آید و تغییر فکر و عقیده می دهد.
۳. [مجاز] گوناگون، مختلف.

فرهنگ فارسی

رنگ برنگ شونده، کسی که هرساعت برنگی در آیدوتغییرفکروعقیده بدهد، رنگ برنگ
( اسم ) ۱ - رنگ برنگ شونده . ۲ - از حالتی بحالتی دیگر در آینده . ۳ - آنکه پیاپی تغییر عقیده بدهد جمع : متلونین . ۴ - شعری که بدو وزن خوانده شود ذو بحرین . یا متلون معکوس .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم