فرغار

لغت نامه دهخدا

فرغار. [ ف َ ] ( ص ) خیسانیده و نیک ترشده. || سرشته گردیده و آغشته. ( برهان ).
فرغار. [ ف َ ] ( اِخ ) نام ترکی که افراسیابش فرستاده بود تا معلوم کند که رستم چه مقدار لشکر دارد. ( برهان ) :
یکی شیردل بود فرغارنام
قفس دیده و تیز جسته ز دام.فردوسی.

فرهنگ معین

(فَ رْ ) (ص مف . ) ۱ - خیسانیده ، خیسیده . ۲ - سرشته .

فرهنگ عمید

۱. مرطوب، تر، خیس.
۲. (بن مضارعِ فرغاردن ) = فرغاریدن

فرهنگ فارسی

ترکی بود که افراسیاب او را برای جاسوسی و تعیین مقدار سپاهیان لشکر رستم مامورکرد : [ یکی شیر دل بود فرغار نام قفس دیده و تیز جسته زدام ... ] ( شاهنامه )
( صفت ) ۱ - خیسانده نیک تر شده : دل تو سخت و مرا نرم دل آری چه عجب ? نرم باشد چو همه ساله بخون فرغار است . ( رضی الدین ) ۲ - سرشته گردیده آغشته .

فرهنگ اسم ها

اسم: فرغار (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: farghar) (فارسی: فرغار) (انگلیسی: farghar)
معنی: شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی

دانشنامه آزاد فارسی

فَرغار
در شاهنامۀ فردوسی ، پهلوان تورانی. پس از شکست افراسیاب در نبرد هَماوَن ، از سوی افراسیاب به جاسوسی به لشکرگاه رستم رفت. افراسیاب از گزارش فرغار، به هراس افتاد و از پولادوَند یاری خواست .

ویکی واژه

خیسانیده، خیسیده.
سرشته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال انگلیسی فال انگلیسی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال کارت فال کارت