فراس

لغت نامه دهخدا

فراس. [ ف َ ] ( ع اِ ) نوعی از خرمای سیاه جز شهریز. ( منتهی الارب ). خرمای سیاه. ( فهرست مخزن الادویه ). خرمای سیاهی که شهریز نیست. ( اقرب الموارد ).
فراس. [ ف َرْ را ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ).
فراس. [ ف ِ ] ( اِخ ) رجوع به بنی فراس شود.
فراس. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن حسن خراسانی. از شاگردان احمدبن خلف و محمدبن خلف است که از سازندگان آلات فلکی بودند. ( از فهرست ابن الندیم ).
فراس. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن یحیی همدانی کوفی. کاتب و محدث است. ( منتهی الارب ). وی مکنی به ابویحیی نیز بوده است. ( یادداشت به خط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

ابن یحیی همدانی کوفی کاتب و محدث است .

فرهنگ اسم ها

اسم: فراس (پسر) (عربی) (تلفظ: farās) (فارسی: فَراس) (انگلیسی: faras)
معنی: دلیر و شجاع، شیر بیشه، شیر ( اسد )

ویکی واژه

این اصطلاح دو کلمه‌ای شامل فِر-آس احتمالا جنبه باستانی واژه مزبور راه و آیینی است به یادرگار مانده از فرد یا گروهی خاص ترجیحاً از نژاد مو فِری. آس، پایه کلمات بسیاری در زبان‌های فارسی، عربی، آذری، انگلیسی بوده، و منشاء هر زبان باستانی که باشد دیگر زبان‌ها به صورت وام‌واژه از آن استفاده کرده‌اند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم