فتالیده

لغت نامه دهخدا

فتالیده. [ ف َ / ف ِ دَ / دِ ] ( ن مف ) اسم مفعول از فتالیدن. پراکنده کرده :
وآن شرر گویی طاووس به گرد دم خویش
لؤلؤ خرد فتالیده به منقار بود.منوچهری.

فرهنگ معین

(فَ یا فِ دِ ) (ص مف . ) ۱ - برکنده شده . ۲ - ریخته شده ، افشانده . ۳ - دریده ، شکافته . ۴ - جدا شده . ۵ - از هم پاشیده ، پراکنده شده .

فرهنگ عمید

پاشیده، پراکنده.

ویکی واژه

برکنده شده.
ریخته شده، افشانده.
دریده، شکافته.
جدا شده.
از هم پاشیده، پراکنده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال آرزو فال آرزو فال چای فال چای فال پی ام سی فال پی ام سی