عیب جو

لغت نامه دهخدا

عیبجو. [ ع َ / ع ِ ] ( نف مرکب ) عیب جوی. عیب جوینده. که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ) : ازین نازک طبعی ، خرده گیری ، عیب جوئی ، بدخوئی ، که از آب کوثر نفرت گرفتن. ( سندبادنامه ص 206 ).
ز گفت ِ عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت...وحشی.و رجوع به عیبجوی شود.

فرهنگ معین

(ی ) ( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) ۱ - کسی که تفحص بدی ها و معایب دیگران کند، تا آن ها را آشکار سازد. ۲ - بدگوی مردمان .

فرهنگ عمید

عیب جوینده، جویندۀ عیب دیگران، کسی که عیب ها و بدی های دیگران را تفحص می کند و آشکار می سازد.

ویکی واژه

کسی که تفحص بدی‌ها و معایب دیگران کند، تا آن‌ها را آشکار سازد.
بدگوی مردمان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس فال تاروت فال تاروت