لغت نامه دهخدا
ببین گرت باید ببینی به ظاهر
از او صورت و سیرت حیدری را.ناصرخسرو.همه نقود خانه پیش چشم من ظاهر آمدی. ( کلیله و دمنه ). و رسیدن آن به خواص و عوام تعذری ظاهر دارد. ( کلیله و دمنه ). و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. ( کلیله و دمنه ). تفاوت میان ملاحظت دوستان ونفرت دشمنان ظاهر است. ( کلیله و دمنه ). مرد هنرمند... در میان خلق ظاهر شود. ( کلیله و دمنه ). و حمداﷲ تعالی که مخایل مزید قدرت و دلایل مزیت بسطت هرچه ظاهرتر است. ( کلیله و دمنه ). هیچ اشارت نبوده است که نه در آن منفعتی و از آن فایده ای ظاهر بوده است. ( کلیله و دمنه ). و چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. ( کلیله و دمنه ). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرارگیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد ودست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید.( کلیله و دمنه ). گفتم زبان مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامت ایشان ظاهر شد. ( گلستان ). || غیرمعما. کشف. به کشف. که رمز نباشد : مسعدی را بخواند و خالی کرد و من نسخت کردم تا آنچه نبشتنی بود به ظاهر و معما نبشت و گسیل کرده آمد. ( تاریخ بیهقی ). صاحب برید جز بر مراد ایشان چیزی نتواندنوشت به ظاهر. ( تاریخ بیهقی ). || ( اِ ) مقابل باطن. مقابل معنی : درون من در این یکی است با بیرونم و باطنم یکی است با ظاهرم. ( تاریخ بیهقی ). در بیم است از قهر خدای در نهان و آشکار و ظاهر و باطن. ( تاریخ بیهقی ). یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن... لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است. ( تاریخ بیهقی ). حال ظاهر میان امیر محمود و امیر ابوالعباس خوارزمشاه سخت نیکو بود. ( تاریخ بیهقی ). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را بشناسد. ( کلیله و دمنه ). و ظاهر و باطن من به علم و عمل آراسته گردد. ( کلیله و دمنه ). یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گوئی در حق فلان عابد که دیگران به طعنه در او سخنها گفته اند، گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم. ( گلستان ). گفت از پیش طایفه ای در جهان بودند به صورت پراکنده و به معنی جمع، امروز خلقی اند به ظاهر جمع و به معنی پراکنده. ( گلستان ). مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دور افتاده بالای سر ایستاده همی شنید و در هیأتش نظر می کرد، صورت ظاهرش پاکیزه. ( گلستان ). پیغمبر مأمور به ظاهر بود. شرع به ظاهر حکم میکند. || برون. بیرون. میدان عقب شهر و قصبه. حوالی شهر و قصبه. خارج ِ. در بیرون ِ: فیروزآباد، نام قریه ای است به ظاهرهرات : به جرجان رفت و بر ظاهر شهر بر جانب مشهد داعی فروآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). منتصر این اشارت قبول کرد و بعد از استخارت نهضت فرمود و بر ظاهرِ ری فرودآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). با لشکری تمام به ظاهر بُشت نزول فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). او را درقبه ای که به ظاهر جرجان بر راه خراسان ساخته بودند دفن کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). به ظاهر استرآباد جنگی سخت کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. پیدا به هستی. مقابل نهان. || ( ع ص ) غالب. غلبه کننده. چیره. || زائل : هذا امر ظاهر عنک عاره ؛ أی زائل. || ( اِ ) آنچه دیده شود از چیزی.