شراک

لغت نامه دهخدا

شراک. [ ش ِ ] ( ع اِ ) بند کفش از دوال. ج ، شُرُک ، اَشرُک ( منتهی الارب ). بند نعل پا و آن در قلت مثل است. ( از اقرب الموارد ).دوال نعلینی که بر عرض آن باشد. ( غیاث اللغات ). بندنعل. بند نعلین. دوال نعلین. دوال کفش :
بجست و جوی و تکاپوی کار من ابلیس
هزار نعلین را بیش بردریده شراک.سوزنی.|| گیاه خشک باران رسیده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || قطعه و پاره ای از مرتع. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). پاره ای از گیاه خشک باران رسیده. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || ( مص ) مشارکة.( از ناظم الاطباء ). رجوع به مشارکة شود.

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بند کفش از دوال . ج . شِرُک . ۲ - گیاه خشک باران رسیده .

فرهنگ عمید

بند کفش.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بند کفش از دوال جمع : شرک . ۲ - گیاه خشک باران رسیده .

ویکی واژه

بند کفش از دوال.
شِرُک.
گیاه خشک باران رسیده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال میلادی فال میلادی فال کارت فال کارت فال کارت فال کارت