سعيد

لغت نامه دهخدا

سعید. [ س َ ] ( ع ص )نیک بخت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ).ج، سعداء. باسعادت و نیک بخت. ضد شقی. ( ناظم الاطباء ). خجسته. فرخنده. خجسته. همایون. مسعود:
عید او باد سعید و روز او باد چو عید
دور باد از تن و از جانش شیطان رجیم.فرخی.عاش سعیدا و مات حمیدا. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333 ).
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.ناصرخسرو.در طارمی که هست سه وقت اندر او دو عید
با طالع سعید و به برهان نو نشست.خاقانی.بود گبری در زمان بایزید
گفت او را یک مسلمان عتید.( مثنوی ).گر بدانی که شقیئی یا سعید
آن بود بهتر ز هر فکر عتید.( مثنوی ).شادم بتو مرحبا و اهلا
ای بخت سعید مقبل من.سعدی.بروز همایون و سال سعید.سعدی.|| ( اِ ) جوی. ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
سعید. [ س ُ ع َ ]( ع اِ ) چهاریک خشت خام. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
سعید. [ س َ ] ( اِخ ) نام یک عده از طوایف ایل بختیاری است که در آبادی های اطراف دهستانهای سوسن و ایذه سکونت دارند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ). یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 74 ).
سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم البرتی نصرانی کاتب. مکنی به ابوالحسن به عربی شعر می گفته و دیوان او صد ورقه است. ( از ابن الندیم ).
سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن ابی الحسن بن عیسی المسیح که در زمان الناصرلدین اﷲ خلیفه عباسی میزیست. رجوع به ابن مسیح ابونصر شود.
سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن ابی عروبة. رجوع به ابن ابی عروبة و ابوالنضر شود.
سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن محمد المیدانی النیشابوری فرزند احمدبن محمد میدانی مؤلف السامی فی الاسامی. او راست: 1- الاسماء فی الاسماء که به اسلوب کتاب السامی فی الاسامی پدر خود نوشته است. 2- غریب اللغة. 3- نحوالفقها. وی بسال 539 هَ.ق. درگذشته است. ( ریحانة الادب ج 4 ص 115 ).
سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن اسماعیل حیری مکنی به ابوعثمان. رجوع به ابوعثمان حیری شود.
سعید. [س َ ] ( اِخ ) ابن البطریق. رجوع به ابن بطریق... شود.

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع. ] (ص. ) سعادتمند، خوشبخت.

فرهنگ عمید

سعادتمند، خوشبخت، نیک بخت.

فرهنگ فارسی

وتعس ( شیخ ) نخستین از امرای بنی وتعس ( مراکش )(۸۷۵ ه.ق.۱۴۷٠م.- ۹٠۶ ه.ق.۱۵٠٠م. )
سعاتمند، خوشبخت، نیک بخت، سعدائ جمع
( صفت ) سعادتمند نیکبخت مقابل شقی جمع: سعدائ.
کرمانی متخلص به محرابی. وی بشش پشت به شیخ برهان الدین معروف بشیخ زاده پسر شیخ العالم میرسد و او از نیم. دوم ماه هشتم اول ماه نهم میزیسته است اوراست: کتاب مزارات کرمان که در سال ۹۲۵ بپایان رسانده است.

فرهنگ اسم ها

اسم: سعید (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: saeid) (فارسی: سعيد) (انگلیسی: saeid)
معنی: مبارک، سعادتمند، نیک بخت، خوشبخت، فرخنده، همایون، خجسته، ( اَعلام ) ) سعید ابن زید: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام ( ص )، پسر عمو، شوهر خواهر و برادر زن عمر خطاب، از نخستین مسلمانان و از مهاجران، ) سعید ابن عاص: [قرن اول هجری] امیر و فاتح عرب از بنی امیه، والی کوفه و والی مدینه، ) سعید ابن عثمان: [قرن اول هجری] سردار عرب فرزند عثمان خلیفه، والی خراسان و فاتح ماوراءالنهر که در مدینه به دست اسیران بخارایی کشته شد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَعِیدٌ: نیک بخت
معنی سَنُیَسِّرُهُ: به زودی اورا آماده خواهیم کرد ( ازکلمه تیسیر به معنای تهیه کردن و آماده نمودن است و منظور در عبارت "فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَیٰ " این است که توفیق اعمال صالحه را به او بدهد، و انجام اینگونه اعمال را برایش آسان سازد، به طوری که هیچ گونه دشواری در...
ریشه کلمه:
سعد (۲ بار)
سعد سعادت به معنی نیکبختی است چنانکه شقوة و شقاوت به معنی بدبختی است راغب گفته: سعد و سعادت آن است را در رسیدن بخیر یاری کند. ضدّ آن شقاوت است. این کلمه فقط دو بار در کلام اللّه آمده است.

ویکی واژه

سعادتمند
سعید,خوشبخت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس فال ای چینگ فال ای چینگ فال عشق فال عشق