سرشکسته. [ س َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که سر اوشکسته باشد. || خجل. شرمسار : دهی که با شکرش قند اگر کند دعوی به سرشکسته کشندش به کوچه و برزن.نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).
فرهنگ معین
(سَ. ش کَ تِ )(ص مف . )سرافکنده ، خجل .
فرهنگ عمید
۱. کسی که سرش شکسته باشد. ۲. [مجاز] سرافکنده، شرمسار، خواروخفیف.
فرهنگ فارسی
کسی که سرش شکسته باشد، کنایه ازسرافکنده، شرمسار ( صفت ) سر افکنده خجل .