سرشکسته

لغت نامه دهخدا

سرشکسته. [ س َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که سر اوشکسته باشد. || خجل. شرمسار :
دهی که با شکرش قند اگر کند دعوی
به سرشکسته کشندش به کوچه و برزن.نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(سَ. ش کَ تِ )(ص مف . )سرافکنده ، خجل .

فرهنگ عمید

۱. کسی که سرش شکسته باشد.
۲. [مجاز] سرافکنده، شرمسار، خواروخفیف.

فرهنگ فارسی

کسی که سرش شکسته باشد، کنایه ازسرافکنده، شرمسار
( صفت ) سر افکنده خجل .

ویکی واژه

سرافکنده، خجل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم