زفت

لغت نامه دهخدا

زفت. [ زِ ] ( اِ ) نوعی از قیر باشد و آن چیزی است سیاه و چسبنده که از درخت صنوبر حاصل شود و بر سر کچلان چسبانند و در عربی نیز به کسر اول همین معنی دارد. وآن سه نوع است یکی زفت رومی و آن براق و صاف و املس می باشد و از روم می آورند و بعضی گویند همین زفت است نهایتش به رومی شهرت دارد. و دیگری زفت تر و آن آبکی و روان می باشد و آن را در مرهم ها بکار برند و آن از قبیل قیر است و از انواع صنوبر گیرند. نوع سیم ، زفت خشک است و آن را بیشتر از تنوّب و ارز گیرند که بوته کبر و صنوبر نر باشد. صنوبر نر بجهت آن گویند که باری ندارد و مطلق آن گرم و خشک است. ( برهان ). بعضی آن را از یونانی «اسفالتوس » ( قیر ) مأخوذ دانسته اند. ( حاشیه برهان چ معین ).صمغ حاصل از گیاهان مختلف که بر روی پارچه می مالند و بمنظور تداوی جلدی بر موضع مورد نظر می چسبانند. ( فرهنگ فارسی معین ). سقزی سیاه و چسبنده که بر سر کچلان اندازند و بر خنور و کشتی مالند تا آب از آنها نزهد. ( ناظم الاطباء ). هیدروکربورهای جامد معدنی که به نام قیرهای معدنی استخراج می شوند . و در تداوی جهت مالیدن روی پوست در موضع ضرب دیده بنام مومیائی مصرف می کردند. ( فرهنگ فارسی معین ).قیر یا قطران و یا نوعی از قیر. ( ناظم الاطباء ). صمغی سیاه چسبنده که از درخت صنوبر حاصل شود، اما صاحب تحفه به کسر راء آورده و بمعنی قیر گفته . و بعضی گویند قیر نیست اما به قیرشبیه است... ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ). رجوع به ترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه شود.
- زفت ابیض ؛ زفت که از درخت صنوبر گیرند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- زفت السفن ؛ بعضی گویند او زفتی باشد که از دیواره های کشتی تراشند، مانند راتینج مخلوط به موم است. بعضی گفته اند که زفت السفن همان ابوقیما باشد و بعضی صمغالتنوب را زفت السفن نام داده اند. زوبضا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- زفت بحری ؛ شبیه به قطران سیاه و سیال و از زمین مثل نفت حاصل شود و صنف سیال قیر است و کشتی را به آن استحکام می دهند و داخل مراهم می کنند و بهترین او، صاف و نرم است... ( از تحفه حکیم مؤمن ).
- زفت بری ؛ زفت جبلی و آن از درخت قضم قریش ترابد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به تحفه حکیم مؤمن و زفت جبلی شود.
- زفت جبلی ؛ زفت یابس است. ( تحفه حکیم مؤمن ).
- زفت رطب ؛ صمغ خمیری شکل حاصل از گیاهان مختلف. ( فرهنگ فارسی معین ). رطوبت سائله از درخت صنوبر بی بار که قسم نر است و رطوبت باردار آن که غیر درخت چلغوزه است و مسمی به تنوب است ، حاصل می شود و منجمد او راتیانج است و آنچه از درخت شربین که از اصناف سرو است و ثمرش مانند سرو از آن کوچکتر است بهم رسد، قطران نامند... ( از تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به تحفه حکیم مؤمن شود.

فرهنگ معین

(زُ فْ ) (ص . ) ۱ - خسیس ، بخیل . ۲ - ترشروی ، تندخو.
(زَ فْ ) (ص . ) ۱ - درشت ، ستبر. ۲ - پر، لبریز. ۳ - تندمزه .
(زِ فْ ) (اِ. ) نوعی صمغ گیاهی که بر روی پارچه می مالند، و برای معالجه بر موضع مورد نظر می چسبانند.

فرهنگ عمید

درشت، فربه، ستبر، هنگفت: چنان خار در گل ندیدم که رفت / که پیکان او در سپرهای زفت (سعدی۱: ۱۳۷ حاشیه ).
۱. (طب قدیم ) مادۀ سیالی که از درخت صنوبر بیرون می آید و مصرف دارویی داشته، زفت رومی، صمغ.
۲. [قدیمی] قیر که از نفت گرفته می شود، زفت بحری.
* زفت یابس: صمغ خشک شدۀ درخت صنوبر.
۱. بخیل، ممسک، لئیم، خسیس: صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تار چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری: ۳۶۳ ).
۲. [مجاز] ترش رو.
۳. [مجاز] زمخت.
۴. طعم تند و تیز و گس، ویژگی چیزی که طعم تند و تیز داشته باشد.

فرهنگ فارسی

درشت، فربه، چاق، هنگفت، بخیل، سست، ممسک، لئیم، خسیس، ترشرو، زمخت
( صفت ) ۱ - بخیل ممسک لئیم . ۲ - ترشرویی گرفته . ۳ - ستیزه خوی خشن . ۴ - طعم زمخت عفص .
پری یا خشم

ویکی واژه

===آوایش===: زُ
درشت، ستبر.
پر، لبریز.
تندمزه.
خسیس، بخیل.
ترشروی، تندخو.
نوعی صمغ گیاهی که بر روی پارچه می‌مالند، و برای معالجه بر موضع مورد نظر می‌چسبانند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال احساس فال احساس فال جذب فال جذب فال چوب فال چوب