لغت نامه دهخدا
- اخلاط اربعه ؛ هر چهار مزاج بدن. گشنهای چهارگانه. دم و بلغم و مرتان یعنی مرةالصفراء و مرةالسوداء. رجوع به خلط شود.
|| اخلاط قوم ؛ کسانی که از قوم نباشند و درآن گروه مداخلت کنند. || گروههای مختلفه.گروه هر جنس مردم بهم آمیخته. و واحد آن نیامده است.
- اخلاط لزجه ؛ مایعها که چسبند.
|| داروهای خوشبو. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
اخلاط. [ اِ ] ( ع مص ) اخلاط فرس ؛ کوتاهی کردن اسب در رفتار. || اخلاطِ فحل ؛ آمیزش کردن او با ماده. || اخلاط جمّال فحل را؛ به آمیزش داشتن شتربان شتر نر را. || جهد کردن. ( آنندراج ). || سوگند خوردن. || تر گردانیدن. ( آنندراج ). به سه معنی اخیر، مصحف اِحلاط است.
اخلاط. [ اَ ] ( اِخ ) مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه. ( منتهی الارب ). در کنار دریاچه وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. ( مجمل التواریخ والقصص ص 480 ). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. ( حدودالعالم ). و رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 191 و حبط ج 1 ص 169، 407، 408، 432 و حبط ج 2 ص 184، 198، 348 و روضات الجنات ص 258 شود.