لغت نامه دهخدا
بانک زله کر خواهد کرد گوش
ویچ ناساید بگرما از خروش.رودکی.پس تبیری دید نزدیک درخت
هرگهی بانگی بجستی تند و سخت.رودکی.دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست
با نهیب و سهم این آوای کیست ؟رودکی.چون کشف انبوه غوغایی بدید
بانگ وژخ مردمان خشم آورید.رودکی.خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون ، مجلس به بانگ و ولوله.شاکر بخاری.شد از لشکرش بانگ تا آسمان
برفتند گردان ایران دمان.فردوسی.بدین اندرون بود اسفندیار
که بانگ پدرش آمد از کوهسار.فردوسی.نیامد همی بانگ شهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان.فردوسی.بپرسید از ایشان که شبگیر هور
شنید ایچ کس بانگ نعل ستور.فردوسی.برآمد خروشیدن گاودم
جهان شد پر از بانگ رویینه خم.فردوسی.به شهر اندرون بانگ و فریاد خاست
بهر برزنی آتش و باد خاست.فردوسی.تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و تشت ؟خسروی.از تک اسپ و بانگ نعره مرد
کوه پرنوف شد هوا پرگرد.عسجدی.بانگ جوشیدن می باشدمان
ناله بربط و طنبور و رباب.منوچهری.شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد.منوچهری.به هریک چنان ساخته بانگ تیز
کز او پیل و اسب اوفتد در گریز.اسدی.خفته را ببانگی بیدار نتوان کرد. ( قابوسنامه فصل 23 ).
پیش نایند همی هیچ مگر کز دور
بانگ دارند همی چون سگ کهدانی.ناصرخسرو.وزپس آنکه منادیت شنودم زدلم
گرنه بیهوشم بانگ عدویت چون شنوم.ناصرخسرو.نان همی جوید کسی کو میزند
دست بر منبر به بانگ مشغله.