لغت نامه دهخدا
رحب الفناء اضطراب المجد رغبته
والمجد انفع مضروب لمضطرب.کمیت ( از لسان العرب ). || خواستن کسی که بخش نمایند جهت او. ( از منتهی الارب ). اضطراب فلان ؛ پرسیدن که برای او بیان و وصف کنند. ( از اقرب الموارد ). || اضطراب حبل در میان قوم ؛ پدید آمدن اختلاف کلمه در میان آنان. ( از لسان العرب ). اختلاف کلمه. ( از اقرب الموارد ). مختلف گردیدن کلمه قوم. ( ناظم الاطباء ). مختلف و پراکنده شدن سخن قوم. ( منتهی الارب ). || جنبیدن کودک در شکم. ( از لسان العرب ). || زدن شمشیرو جز آن با یکدیگر. ( غیاث ) ( آنندراج ). با همدیگر شمشیر زدن. ( لطائف اللغة ). با یکدیگر شمشیر زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( مؤید الفضلا ). بشمشیر یکدیگر را زدن. ( از اقرب الموارد ). || بهم واکوفتن. ( زوزنی ) ( لطائف اللغة ). هم واکوفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). با هم واگرفتن. ( مؤید الفضلا ). واگفتن به همدیگر. ( آنندراج ) . اضطراب قوم ؛ زدن یکدیگر را. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). جنگ و خصومت نمودن قوم با یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). التدام. ( تاج المصادر بیهقی ). نصو. ( منتهی الارب ) : حاجبان و غلامان در وی آویختند، و خوارزمشاه آواز داد که یله کنید، در آن اضطراب از ایشان لگدی چند به خایه وی رسید و او را بخانه بازبردند و نماز پیشین فرمان یافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324 ). چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد...دانست که فرصتی یابد و شری بپا کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ). || اضطراب مرد در کار خود؛ تردد و شک وی و رفت و آمد او. ( از اقرب الموارد ). دودله و تَیّاه گردیدن. ( منتهی الارب ). || اضطراب مرد خاتم طلا را؛ امر کردن وی که خاتمی از طلا درکالبد ریزند برای وی. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || آشفتگی. ( ناظم الاطباء ). آشفتن. ( تفلیسی ). پریشان حال شدن. ( لطائف اللغة ) ( آنندراج ). نابسامانی :