رهنامه

لغت نامه دهخدا

رهنامه. [ رَ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) راهنامه. راهنامج. رهنامج. کتابی که بدان کشتی بانان راه سپرند و بسوی لنگرگاه و جز آن پی برند. معرب آن رهنامج و راهنامج است. ( یادداشت مؤلف ). کتاب شناساننده راهها :
دگرگونه در دفتر آرد دبیر
ز رهنامه ره شناسان پیر.نظامی.ز رهنامه چون بازجستند راز
سوی بازپس گشتن آمد نیاز.نظامی.ز خاقان بپرسید کاین شهر کیست
به رهنامه در نام این شهر چیست.نظامی.رجوع به مترادفات کلمه شود.

فرهنگ عمید

= راه نامه

فرهنگ فارسی

راهنامه . راهنامج . کتابی که بدان کشتیبانان راه سپرند و بسوی لنگرگاه و جز آن پی برند معرب آن رهنامج و راهنامج .

فرهنگستان زبان و ادب

{doctrine} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] بیانیه ای مکتوب دربارۀ سیاست رسمی حکومت، به ویژه در زمینۀ سیاست خارجی و راهبرد نظام

ویکی واژه

بیانیه‏ای مکتوب دربارۀ سیاست رسمی حکومت، به‏ویژه در زمینۀ سیاست خارجی و راهبرد نظام.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم