بدکند

لغت نامه دهخدا

بدکند. [ ب َ ک َ ] ( اِ ) رشوت و پاره. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). رشوت. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ شعوری ):
تا ببیند یک نظر دیدارشان
روح قدسی جان به بدکند آورد.شمس فخری ( از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به بدگند شود.

فرهنگ فارسی

رشوت و پاره رشوت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
افتراق
افتراق
نقض
نقض
کس خل
کس خل
مکان
مکان