منفضخ

لغت نامه دهخدا

منفضخ. [ م ُ ف َ ض ِ ] ( ع ص ) جراحت گشاده و فراخ. ( آنندراج ). گشاده و فراخ شده از جراحت و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دلو آب ریزان. ( آنندراج ). دلو آب ریخته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سخت گرینده. || کوهان شتر شکسته شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انفضاخ شود.