پذیرفتگار

لغت نامه دهخدا

پذیرفتگار. [ پ َ رُ ] ( نف ) متعهد. قبول کننده. پذرفتار. پذیرفتار. || فرمانبردار. ( برهان ). مطاوع. || مقرّ. معترف. || سردار و ریش سفید قوم. ( برهان ). زعیم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال تاروت فال تاروت فال انگلیسی فال انگلیسی فال پی ام سی فال پی ام سی