مین باشی گری

لغت نامه دهخدا

مین باشی گری. [ میم ْ گ َ ] ( حامص مرکب ) خدمت در مرتبه ٔمین باشی. متصدی شغل مین باشی بودن. تصدی کار مین باشی: خدمت ایالت و حکومت و یوزباشی گری و مین باشی گری و تیول و... ( تذکرةالملوک ص 8 ). خدمت مین باشی گری تفنگچیان و جارچیان و تعیین جماعت تفنگچیان و تیول... ( تذکرةالملوک ص 8 ). خدمت مین باشی گری و یوزباشی گری توپچیان و جارچی باشی گری و... ( تذکرةالملوک ص 14 ).

فرهنگ فارسی

خدمت در مرتبه مین باشی متصدی شغل مین باشی بودن

جمله سازی با مین باشی گری

در آن راهش که روزی دیده باشی ز مهرش گرد سر گردیده باشی
ترا بهتر کجا باشد از این کار که باشی راست اندر نزد دادار
گر سخن خواهی با تو سخن آرد به میان ور خمش باشی خاموش نشیند به کنار
چشم از رخ خوبان نکنم جانب محراب بر ابروشان عشوه نما بلکه تو باشی
سر و جان چیست چون اسرار دیدی تو باشی بیشکی گریار دیدی
دیده باشی تشنه مستعجل به آب جان به جانان همچنان مستعجل است