علی زنبیلی

لغت نامه دهخدا

علی زنبیلی. [ ع َ ی ِ زَم ْ ] ( اِخ ) ابن احمدبن محمد جمالی حنفی رومی زنبیلی. ملقب به علاءالدین. رجوع به علی جمالی شود.

جمله سازی با علی زنبیلی

سپس سیدانور هاشمی زنبیلی بر مسند ارشاد نشست، که هم‌اکنون ایشان در قید حیات و مشغول ارشاد و گسترش دیانت می‌باشد.
حرص پیری شیأالله از خروشم می‌کشد قامت خم طرفه زنبیلی به دوشم می‌کشد
زنبیلی بدو داد پر رطب.
در روایت متن عهد عتیق، کتاب مقدس مسیحیان، سبد موسی، سبد یا زنبیلی حصیری و قیراندود بود که موسی پیامبر زمانی که نوزادی سه‌ماهه بود در آن قرار داده شده و بر روی رودخانه رها شده بود.
شیخ بر می‌گشت زنبیلی به دست شیء لله خواجه توفیقیت هست