شکال گاه
فرهنگ فارسی
جمله سازی با شکال گاه
از عشق ما کسی نزید وانکه می زید از کاهلی غمزه مردم شکال ماست
شکال پای دلت نیست جز محبت دوست به دست خویش مکن کار خویشتن مشکل
وز آن سپس چو زپایم شکال را برداشت شدم روانه به مقصد به گام استعجال
رها کنید مرا در بلای عشق که کس به دم شکال نکرده است نا شکیبا را
که شیر رایت قهرت چو کام بگشاید فرو شوند هزبران به گوشها چو شکال
با پاس او ریاستگرک آید از بره با عدل او حراست شیر آید از شکال