بیهنگام شدن

لغت نامه دهخدا

بیهنگام شدن. [ هََ/ هَِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) دیروقت بودن. نابهنگامی.
- بیهنگام شدن روز؛ نزدیک شب رسیدن آن. ( یادداشت مؤلف ): چون از خواب بیدار شد روز بیهنگام شده بود... گفت امشب باز جای شوم و آنگه فردا بطلب چیزی میروم. ( ترجمه طبری بلعمی ص 37 ).... گفت امروز بی هنگام شد فردا بیایم و هر دو با هم بگردیم [ جنگ کنیم ]. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).

جمله سازی با بیهنگام شدن

💡 خورده هر دم صد شکست از فوج قدس آشوب حسن شوق بیهنگام یار مست بی پروای من

💡 او بیهنگام به مجلسِ تمرینِ زنان می‌رود و با دیدن نوسال، تصمیم می‌گیرد مراسم عروسی را زودتر برگزار کند.