لغت نامه دهخدا
گوی باختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) گوی بازی کردن. بازی کردن با گوی و چوگان:
اسب در میدان رسوایی جهانم مردوار
بیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان باختن.سعدی.رجوع به چوگان شود.
گوی باختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) گوی بازی کردن. بازی کردن با گوی و چوگان:
اسب در میدان رسوایی جهانم مردوار
بیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان باختن.سعدی.رجوع به چوگان شود.
(مصدر ) ۱ - بازی کردن با گوی و چوگان: ملکشاه... در سواری و گوی باختن و نیزه آختن بغایت چست و چالاک بود.
💡 چوگان زلف و گوی زنخدان یار گیر در روز عید رسم بود گوی باختن
💡 در گوی باختن نبود دور اگر کند گوی زمین ز هیبت چوگان او فرار