چم گوساله

لغت نامه دهخدا

چم گوساله. [ چ َ ل ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان اشترجان بخش فلاورجان که در 9 هزارگزی راه عمومی شهرکرد به اصفهان واقع است. جلگه و معتدل است و 197 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود. محصولش غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش ماشین رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان اشترجان بخش فلاورجان و ۹ هزار گزی راه عمومی شهر کرد.

جمله سازی با چم گوساله

نیستند ار سامری در ساحری پس این گروه از چه نطق اعجم گوساله را گویا کنند
آيا نمى ديدند كه گوساله سخنى به آنها باز نمى گويد و براى ايشان سود وزيانى ندارد؟ (89).
هر که در میدان مردی پیش او یکدم زند رخش او گوساله گردد گر همه رستم بود
چهارم: گوساله پرستى بنى اسرائيل، و سرانجام كار ايشان و كار سامرى و گوسالهاش.
بعضى ديگر مى گويند: گوساله را آنچنان در مسير باد گذارده بود كه بر اثر وزشباد به دهان او كه به شكل مخصوصى ساخته شده بود، صدائى به گوش ميرسيد.
هنگامی دل به لیلی سپردم که خرد و ساده‌دل بود و همسالانش هنوز برجستگی سینه او را ندیده بودند. هردو کودک بودیم و گوساله می‌چراندیم. ای کاش هرگز نه ما بزرگ شده بودیم و نه گوساله‌ها.