معد که

لغت نامه دهخدا

( معدکة ) معدکة. [ م ِ دَ ک َ ] ( ع اِ ) چوبک ندافی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مِطرَقَه. چوبک پنبه زنی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

چوبک پنبه زنی

جمله سازی با معد که

آید زجام معد لتش بره شیر گیر گردد به یمن تربیتش پشه پیلتن
مگرکه بهره رسید آب و خاک را زکفش که آب‌ مسکن دُرّ گشت و خاک معد‌ن زر
اختری رخشنده از برج نزار بن معد گوهری تابنده از درج قصی بن کلاب
آرى او را معرفت شهودى اصل است كه معرفت فكرى اگر مقدمه و معد معرفت شهودى و ذوققرار گيرد زيباست و گرنه همان حجاب اكبر موجب انحرافاتى مى شود. لذا چون حقايقصحف نوريه اش از آن قلب شهوديش ‍ نازل شده است بعنوان دفاتر گوهر معانى وگنجينه هاى گنج آسمانى است و همه معدن چيان گوهر نفس را به استخراج اين معادنآسمانى دعوت مى نمايد و گويد:
7-يعنى علت معد و زمينه ساز فاعل حقيقى است، نهفاعل حقيقى و ايجادى.
در زوایای حریم حرم معد لتت شده طاوس ملایک به حمایت چو حمام