تب دیوانه

لغت نامه دهخدا

تب دیوانه. [ ت َ ب ِ دی ن َ / ن ِ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) تب نامنظم. تب بی دور. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن و مخصوصاً تب مالت شود.

فرهنگ فارسی

تب نامنظم تب بی دور

جمله سازی با تب دیوانه

یکی رقاص را مانی‌که سربالش بود احمر یکی دیوانه را مانی‌که مَندیلش بود ادکن
هنگامی که کسی دچار توهم می‌ شود، او را دیوانه خطاب می‌کنند. هنگامی که افراد بسیاری دچار یک توهم می‌شوند، مؤمن خوانده می‌شوند.
صمد بهرنگی ترجمه‌ای اقتباسی به فارسی از این داستان دارد، به نام «داستان دمرل دیوانه‌سر».
چو بیهوش خیالم دید، شب می گفت همسایه که امشب باز آن دیوانه ما را پری آمد
من که عیبِ توبه‌کاران کرده باشم بارها توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم
در سرشماری سال ۱۸۷۰ ایالات متحدهٔ آمریکا شغل نورتون ۵۰ ساله «امپراتور» ثبت شده و ذکر شده‌است که او دیوانه است.