وقتى بشر حافى مريض شد؛ همان مرضى كه بر اثر آن فوت كرد. دوستان واطرافيانش در كنار بالينش جمع شده، گفتند: بايد ادرارت را به طيب نشان دهيم تا راهىبراى علاج بيابد.
و از آنجا كه منافقين و بيماردلان به خاطر مرضى كه دارند، و يا كفرى كه دردل پنهان كرده اند و دلهايشان مشغول بدانست، خداى تعالى كه تاكنون بهرسول گرامى خود دستور داده بود با ايشان صحبت كند، در اين جا خودش صحبت كرده، وفرموده (و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا) ايشان غير از خدا ولى و ياورىبراى خود نمى يابند.
بطوريكه اصلا باور نمى كنى كه حاضر نباشد، و از اين بالاتر، اصلا متوجه غير اونمى شوى آنوقت است كه او را بهمان طور كه مى خواستى روبروى خودت مى بينى و ازهمين باب تلقين است كه در تواريخ مى خوانيم: بعضى از اطباء امراض كشنده اى رامعالجه كرده اند، يعنى بمريض قبولانده اند كه تو هيچ مرضى ندارى، و او هم باورششده، و بهبود يافته است.