مدمع

لغت نامه دهخدا

مدمع. [ م َ م َ ] ( ع اِ ) کنج چشم. ( منتهی الارب ). موضع دمع. ( اقرب الموارد ). مسیل اشک در گوشه مقدم و مؤخر چشم. جای جمع شدن اشک در گوشه های چشم. ( از متن اللغة ). ج، مدامع:
کتبت قصة شوقی و مدمعی باک
بیا که بی تو بجان آمدم ز غمناکی.حافظ.|| آب چشم. ( دستورالاخوان ). به استعاره اشک چشم را گویند. ( از اقرب الموارد ). ج، مدامع.
مدمع. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) پرکننده خنور. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ادماع. رجوع به ادماع شود.

فرهنگ عمید

گوشۀ چشم که اشک از آن می ریزد، مجرای اشک.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کنج چشم جمع: مدامع.
پرکننده خنور

جمله سازی با مدمع

💡 نارُ الهموم هاجت من قلبی اشتغالاً ماه الغرام تجری من مدمعی کواد

💡 کتبت قصّة شوقی و مدمعی باکی بیا که بی‌تو به جان آمدم ز غمناکی‏