قارط

لغت نامه دهخدا

قارط. ( اِخ ) ابن عتبةبن خالد. هم پیمان بنی زهره. عبدالرحمن بن عوف دختر او را به زنی گرفت. بخاری در تعلیقات نکاح از این داستان یاد کرده و گفته است که ابن سعد آن را در شرح حال عبدالرحمن آورده است. ( الاصابة قسم اول ج 5 ص 224 ).

جمله سازی با قارط

ام حكيم دختر قارط، زن عبداللّه، در كشته شدن دو پسرش آن چنان ناراحت و بيخود شدهبود كه ديگر گوش به اخبار قتل فرزندانش نمى داد و پيوسته در مراسم مى گرديد ودرباره آنها اين ابيات را زمزمه مى كرد:
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تک پر
تک پر
نغمه
نغمه
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
اعتلا
اعتلا