شش جوان

لغت نامه دهخدا

شش جوان. [ ش ِ ج َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن. آب آن از چشمه و رودخانه است. سکنه آن 1008 تن و محصول آنجا غلات و حبوب و پشم و روغن و صنایع دستی زنان جاجیم و قالی بافی و راه آن اتومبیل رو است. در حدود 8 باب دکان دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

جمله سازی با شش جوان

آن شش جوان هر روز در خانه يكى از ايشان جمع مى شدند، و آن روز نوبت تمليخا بود،پس طعام نيكوئى از براى ايشان مهيا كرد، چون جمع شدند گفت: اى برادران ! در دلمفكرى افتاده است كه مرا از خوردن و آشاميدن و خواب كردن بازداشته است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال عشق فال عشق فال عشقی فال عشقی فال تک نیت فال تک نیت