این ره گذری بی فر و درشت است زین بیمزهتر مستقر نباشد
جدا از خاک پایت ماندم افسوس رخم بی فر سرم بی افسر افتاد
بر آن صلح کردی که چون بازگردی کنی جنگ با کافر شوم بی فر
بی فر او نیارد دولت همی بها آری بها نیارد بی جان همی بدن
که کاووس بیدست و بی فر و پای نشستست بر تخت بیرهنمای