نکو نامی

لغت نامه دهخدا

نکونامی. [ ن ِ ] ( حامص مرکب ) حسن شهرت. ( یادداشت مؤلف ). نیکونامی. نیک نامی. رجوع به نکونام شود.

فرهنگ فارسی

نیک نامی: (( از شجر. شادمانی جز ثمر. نیکو نامی بچیند. ) )

جمله سازی با نکو نامی

اجل و اعظم آفاق شمس دولت و دین که برد گوی نکو نامی از ملوک و صدور
چون زهد و نکو نامی بر باد هوا دادی از طعنه ی بدگویان زنهار مترس ای دل
تو را بقای ابد باد در نکو نامی که ملک و دین را از نام دشمنت ننگ است
بجوانی و نکو نامی معروف شده ست بجوانمردی کان نادره باشد ز جوان
در این منزل نکو نامی بدست آر که تا باشی حقیقت صاحب اسرار
نا رفته ره صدق و صفا گامی چند بد نام کننده نکو نامی چند