کدورات

لغت نامه دهخدا

کدورات. [ ک ُ ] ( ع اِ ) ج ِ کدورة. ( ناظم الاطباء ). تیرگیها: و کار آن ملک را از شوایب کدورات صافی گردانید. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به کدورت و کدورة شود.

فرهنگ فارسی

جمع کدوره. تیرگیها. جوینی

جمله سازی با کدورات

بنده با جمعی خواص مجلس روحانیان خلوتی دارم مصفا از کدورات عوام
جراحات الهوی تشفی کدورات الهوی تصفی برودات الهوی تدفی و نیران الهوی ریحان
در آن آب نه خاشاک و نه خاک وز کدورات بری بود که سرچشمه انوار صفا بود
و گفته‌اند هر حرفی چراغی است از نور اعظم افروخته، آفتابی است از مشرق حقیقت طالع گشته، و بآسمان غیرت ترقی گرفته، هر چه صفات خلق است و کدورات بشر حجاب آن نور است و تا حجاب برجاست یافتن آن را طمع داشتن خطا است.