لغت نامه دهخدا
زابر. [ ب َ ] ( ع اِ ) اخذه بزابره؛ گرفت آن را همه. ( منتهی الارب ).
زابر. [ ب َ ] ( ع اِ ) اخذه بزابره؛ گرفت آن را همه. ( منتهی الارب ).
💡 نشیمنش را زابر بگذاشتی به صد رنگ پیکرش بنگاشتی
💡 کز آن هر که دارد چو زابر بلند برو آتش افتد نیابد گزند
💡 در باغ امید آنکه نشاند از تو نهالی در حال زابر کف دربار تو بریافت
💡 حذر نکر رقیب زابر گریه من مگر به چشم نیاورد دود آه مرا
💡 نهی بر فرق نرگس تاجی از زر فشانی بر سر او زابر گوهر