عادت

تعریف عمومی

عادت به معنای یک رفتار یا عمل تکراری است که به طور طبیعی و بدون فکر و تأمل انجام می‌شود. این رفتارها ناشی از تکرار مداوم یک عمل در طول زمان هستند و به صورت خودکار در زندگی فرد شکل می‌گیرند.

انواع

مثبت: این نوع رفتارها می‌توانند به بهبود کیفیت زندگی کمک کنند، مانند ورزش منظم، مطالعه روزانه و رعایت بهداشت شخصی.

منفی: این نوع عادت‌ها ممکن است به ضرر فرد یا دیگران باشند، مانند سیگار کشیدن، پرخوری و دیر خوابیدن.

معانی دیگر

اعتیاد: در این مفهوم، عادت به معنای وابستگی به انجام کاری به طور مداوم و غیرقابل کنترل است. اعتیاد می‌تواند به رفتارهای خاصی مانند مصرف مواد مخدر یا الکل نیز اشاره داشته باشد.

حیض: در این زمینه، عادت به خونریزی ماهانه زنان اشاره دارد که به عنوان قاعدگی نیز شناخته می‌شود.

در زیست‌شناسی

در اینجا این کلمه به رفتارها و ویژگی‌های ساختاری موجودات زنده اشاره دارد. در جانورشناسی، به رفتارهای پیش‌بینی‌پذیر و غریزی دلالت دارد، در حالی که در گیاه‌شناسی، به شکل و نحوه رشد یک گونه خاص از گیاه مربوط می‌شود.

لغت نامه دهخدا

عادت. [ دَ ] ( ع اِ ) عادة. فارسیان به معنی رسم و آئین نیز استعمال کنند و با لفظ گردانیدن، نهادن، برداشتن، کردن، دادن و گرفتن مستعمل نمایند. ( آنندراج ):
عادت و رسم این گروه ظلوم
نیک ماند چه بنگری به ظلیم.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).اما ایزد عز ذکره بفضل خود مارا بر عادت خود بداشت. ( تاریخ بیهقی ). غلامان و ستوران افزون از عادت رسم خریدن گرفتند. ( تاریخ بیهقی ). بخدمت پادشاه نبوده است و عادت و خوی و اخلاق ایشان پیش چشم نمیدارد. ( تاریخ بیهقی ).
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را.ناصرخسرو.نه او برعادت و اخلاق ایشان وقوف دارد. ( کلیله و دمنه ). و تجارب متقدمان را نمودار عادت خویش گردان. ( کلیله و دمنه ).
عادت بود که هدیه نوروز آورند
آزداگان بخدمت بانوی شهریار.خاقانی.مگر آنکه سخن گفته شود به عادت مألوف.
( گلستان ).
هر زمینی سعادتی دارد
هر دهی رسم و عادتی دارد.اوحدی. || حیض. عادت زنان:
صاحب حالت شدن حله بتن سوختن
خارج عادت شدن عده غم داشتن.خاقانی.|| ( اصطلاح روانشناسی ) استعداد اکتسابی صدور حرکات یا تحمل تأثیراتی معین. ( علم النفس سیاسی ص 428 ).
عادة. [ دَ ] ( ع اِ ) خوی. ( منتهی الارب ). آنچه جایگیر شود در نفوس از امور متکرر وپسندیده طبعهای سلیم. ( اقرب الموارد ). || ( اصطلاح فقهی ) حیض. رجوع به عادت و ذات عادة شود.

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع. عادة ] (اِ. ) ۱ - آن چه که انسان به آن خو بگیرد. ۲ - رسم، سنّت، رویة معمول. ج. عادات. ۳ - قاعدگی زن، حیض. ۴ - اعتیاد.،~ مألوف عادتی که بخشی از رفتار همیشگی شخص شده باشد.

فرهنگ عمید

۱. خلق وخوی.
۲. (اسم مصدر ) اعتیاد: عادت به مصرف الکل.
۳. کاری که انسان به آن خو می گیرد و در وقت معیّن انجام می دهد.
۴. (اسم مصدر ) (زیست شناسی ) [عامیانه] = قاعدگی
* عادت ماهانه: (زیست شناسی ) [عامیانه] خونریزی ماهانۀ زنان، قاعدگی، حیض.
* عادت دادن: (مصدر متعدی ) کسی را به انجام مرتب کاری واداشتن.
* عادت داشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) معتاد به انجام کاری بودن.
* عادت شدن: (مصدر لازم )
۱. رسم شدن، معمول شدن.
۲. (زیست شناسی ) [عامیانه، مجاز] قاعده شدن زن، حائض شدن.
* عادت کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) انجام دادن کاری به صورت مرتب، خو گرفتن.
* عادت گرفتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) عادت کردن، خو پذیرفتن، خو کردن.
* عادت ماهانه (ماهیانه ): (زیست شناسی ) [عامیانه] = قاعدگی

فرهنگ فارسی

خوی، آنچه که به آن خوبگیردودروقت معین انجام بدهد
( اسم ) ۱ - آن چه که بدان خوی گرفته باشند خوی خلق. توضیح استعداد اکتسسابی صدور حرکات یا تحمل تاثیراتی معین. عادت بر خلاف غریزه انسانی فطری نیست بلکه هر فردی به واسطه لزوم انطباق با محیط و تعقیب اغراض خود آن را تحصیل می کند و آن دو گونه است: مثبت و منفی. آن را مثبت خوانند وقتی که مراد استعداد صدور حرکاتی باشد که در آغاز امر دشوار بوده و به تدریج آسان شوند مانند عادت خواندن و نوشتن و راه رفتن و ساز زدن و منفی نام دارد وقتی توانایی تحمل موثرات خارجی یا باقی ماندن در حالات گذشته را برساند مانند عادت به بعضی بوها و بزندگی در مناطق مرتفع و به مخدرات و سموم و امثال آن. ۲ - رسم آیین جمع عادات. ۳ - معمول متداول: طبق عادت. ۴ - قاعدگی زن حیض. یا حبس عادت. بند آمدن قاعدگی زنان. یا عادت زنانه. قاعدگی زن حیض. یا عادت ماهانه. قاعدگی. یا بسر عادت باز شدن. به آیین و خوی و قاعده خویش بازگشتن. یا ترک عادت کردن. به عادت و خوی گذشته خویش عمل نکردن. تغییر عادت دادن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عادت عبارت است از یک کیفیت راسخ در نفس یا هیأت مکتسبه که به صاحب خود امکان می‏دهد بعضی افعال را به سهولت ادا کند یا اثر بعضی عوامل خارجی را به آسانی تحمل کند. این کیفیت اگر زودگذر باشد حالت نامیده می‏شود و اگر با سختی زایل شود ملکه نامیده می‏شود.
خاتمی،احمد،فرهنگ علم کلام،ص۱۵۵رده های این صفحه: واژه شناسی
[ویکی فقه] عادت (فلسفه). در فلسفه اسلامی، موجودات غیر از ذات واجب بالذات، دارای علل مختلفی هستند که این علل، یا علل ماهیتند (علل قوام) یا علل وجود. علل ماهیت یک چیز، همان ماده (علت مادی) و صورت (علت صوری) و علل وجود آن، فاعل (علت فاعلی یا هستی بخش) و غایت (علت غایی) می باشند.
اینکه هر معلول مادی، دارای ماده، صورت و فاعل است، در میان اغلب فیلسوفان اسلامی مورد اتفاق است اما اینکه هر معلولی، دارای علت غایی نیز هست، امری تردید برانگیز و نیازمند بحث و بررسی مفصلی است؛ زیرا گاه چنین به نظر می رسد که برخی افعال و معلولها، بدون هدف و غایت خاصی محقق می شوند و با توجه به وجود چنین افعال و معلولهایی، چنین تصور می شود که وجود علت غایی برای هر معلولی ضروری نیست. البته در نهایت پس از مباحث گسترده در فلسفه، اثبات می شود که هر معلولی دارای علت غایی هست. علت غایی، چیزی است که معلول یا فعل، به خاطر آن انجام می شود. مثلا اگر از جایی به جای دیگر حرکت می کنیم، علت غایی این فعل ما، "رسیدن به نقطه ای" است که در پایان این حرکت قرار دارد. چرا که این حرکت را به خاطر "رسیدن به آنجا" انجام داده ایم. حرکت و فعل ارادی، دارای عللی است که این علل، مترتب بر یکدیگر و وابسته به هم هستند. مثلا در افعال بدنی حیوانات و انسانها، ابتدا تصوری از فعل و نتیجه آن پدید می آید و سپس شوق به نتیجه و شوق به فعل، پس از آن عزم و اراده و سپس حرکت عضلات پدید می آید تا فعل صورت گیرد. در اینجا شوق به نتیجه و فعل، به تصور فعل و نتیجه آن وابسته است و به همین ترتیب علل بعدی به علل قبلی وابسته اند. روشن است که اولین علت یعنی تصور، دورترین علت به فعل است و آخرین علت (حرکت عضلات)، نزدیکترین علت به می باشد. به این علل طولی فعل مبادی فعل ارادی می گویند. در فعل ارادی علت نزدیکتر به فعل (یا حرکت)، قوه محرک است که پس از فکر یا تخیل و تحقق شوق و اراده در انسان و حیوان، به حرکت درآمده، به تحقق فعل منجر می شود. از بین مبادی فعل ارادی (در انسان یا حیوان) تصور و تصدیق، مبادی ادراکی (علمی) شمرده می شوند و شوق و اراده و قوه عامله یا محرکه (مثل عضلات)، مبادی حرکتی (عملی) محسوب می شوند.
[ویکی فقه] عادت (کلام). عادت عبارت است از یک کیفیت راسخ در نفس یا هیأت مکتسبه که به صاحب خود امکان مى‏دهد بعضى افعال را به سهولت ادا کند یا اثر بعضى عوامل خارجى را به آسانى تحمل کند. این کیفیت اگر زودگذر باشد حالت نامیده مى‏شود و اگر با سختى زایل شود ملکه نامیده مى‏شود.
خاتمی،احمد،فرهنگ علم کلام،ص۱۵۵رده های این صفحه: واژه شناسی

جملاتی از کلمه عادت

سر بی داد من داری فلک بر گرد زین عادت نه بر من رحم بر خود کن بترس از برق آه من
گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم