واژه بیدرنگ به معنای فوری و بدون تأخیر است و از ترکیب بی و درنگ شکل گرفته است. این کلمه به وضوح ضرورت انجام سریع و بیوقفه عمل را نشان میدهد. در زندگی روزمره، موقعیتهای زیادی وجود دارند که نیاز به واکنش فوری دارند و در این موارد، واژه بیدرنگ به خوبی احساسات و نیازهای ما را منتقل میکند. وقتی کسی از ما میخواهد بیدرنگ اقدامی انجام دهیم، در واقع به ما میگوید که زمان برای تأخیر و تردید وجود ندارد و باید به سرعت عمل کنیم. این واژه بهویژه در شرایط حساس و بحرانی اهمیت ویژهای پیدا میکند، جایی که هر لحظه میتواند سرنوشتساز باشد. بیدرنگ نه تنها به معنای سرعت است، بلکه نشاندهنده اهمیت و نیاز به توجه فوری نیز میباشد. استفاده از این واژه در مکالمات و نوشتارهای رسمی میتواند قاطعیت و جدیت گوینده را به نمایش بگذارد. به همین دلیل، در بسیاری از موارد، بیدرنگ به عنوان یک دستور یا درخواست مؤکد به کار میرود.
بیدرنگ
لغت نامه دهخدا
بیدرنگ. [ دَ رَ] ( ق مرکب ) ( از: بی + درنگ ) بدون درنگ. بدون توقف. فوراً. فی الفور. بشتاب. بسرعت. بچالاکی و چستی. چالاک و زود. ( ناظم الاطباء ). بی تأمل. فوراً. بی توقف. در ساعت. در وقت. در دم. فی الحال. حالاً. در حال. بدون تعویق. بلا توقف. فی الساعه. بلا تأخیر. بلا تعویق. بدون تأخیر. بدون توقف. بلا تأنی. تند و چابک. اندر زمان. علی الفور. یکایک. و رجوع به درنگ شود:
که من با سواران ایران بجنگ
سوی شهر توران شوم بیدرنگ.فردوسی.وگر دیگری پیشم آید بجنگ
بخاک اندر آرم سرش بیدرنگ.فردوسی.که گودرز و گیو اندر آمد بجنگ
سپه راند باید کنون بیدرنگ.فردوسی.بمانید تا او بیاید بجنگ
که او خود شتاب آورد بیدرنگ.فردوسی.وان سر انگشتان او را بر بریشمهای او
جنبشی بس بلعجب وآمد شدی بس بیدرنگ.منوچهری.بتازید بر این سپه بیدرنگ
که اینان نباشند مردان جنگ.اسدی.چورفتند نزد سراپرده تنگ
بچاره شدند اندرو بیدرنگ.اسدی.بگل ماند که گرچه خوب رنگست
نپاید دیر و مهرش بیدرنگ است.( ویس و رامین ).هرک آمده ست زود برفته ست بیدرنگ
برخوان اگر نخوانده ای آثار خسروان.ناصرخسرو.فروبردن اژدها بیدرنگ
بینباشتن در دهان نهنگ.نظامی.صد سبو را بشکند یکپاره سنگ
و آب چشمه میزهاند بیدرنگ.مولوی.دیدن نور است آنگه دید رنگ
وین بضد نور دانی بیدرنگ.مولوی. || ناگهان. ( ناظم الاطباء ).
- بی درنگ و گمان؛ بلا شک و شبهه. ( ناظم الاطباء ).