جنون به حالتی اطلاق میشود که فرد قادر به استفاده بهینه از قوه ادراک خود نیست. در زبان عامیانه، این حالت به دیوانگی معروف است و در اصطلاحات فقهی و حقوقی به عنوان یکی از انواع جنون شناخته میشود. به فردی که دچار جنون است، اصطلاح دیوانه اطلاق میشود که در مقابل فرزانه یا مجنون قرار دارد. از نظر واژهشناسی، به معنای دیوگونه یا مانند دیو است. در افسانههای ایرانی، دیو نماد نادرستی، زشتی و پلیدی است؛ بنابراین، دیوانه نیز فردی است که رفتارهایی خلاف هنجارهای اجتماعی از خود نشان میدهد. در ادبیات فارسی، واژه عربی مجنون نیز به عنوان مترادف دیوانه به کار میرود. در حقوق کیفری، به دلیل عدم درک و آگاهی صحیح فرد دیوانه از رفتار خود و ناتوانی در ارزیابی عملکردش، جنون به عنوان یکی از عوامل رافع مسئولیت کیفری محسوب میشود. جنون دارای مصادیق متعددی است و به همین دلیل، تعیین حدود مسئولیت مجنون معمولاً با چالشهای زیادی همراه است و نیاز به ارزیابی دقیق متخصصان دارد. همچنین، نمیتوان به صرف اینکه فردی برخلاف دیگران عمل میکند، برچسبی به او زد، زیرا این موضوع به اقلیت بودن او مربوط میشود و باید در نظر داشت که همه ما انسانها ممکن است در برخی موارد رفتارهای متفاوتی از یکدیگر داشته باشیم.
دیوانه
لغت نامه دهخدا
دیوانه. [ دی ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) از: دیو + انه، ادات نسبت. ( یادداشت مؤلف ). مانند دیو. همچون دیو. در اصل بیای مجهول بوده بمعنی کسی که منسوب و مشابه دیوان باشد در صدور حرکات ناملائم و در آخر این لفظ که «هاء» مختفی است برای نسبت و مشابهت باشد. ( غیاث ). منسوب به دیو و جن، ضد فرزانه که منسوب بعقل وحکمت است. ( از آنندراج ). || دیودیده. دیوزده. دیودار. جنی. زنجیری. دیوبخوریده. احمق. ابله. نادان. بی علم. بی دانش. ( ناظم الاطباء ). خل. چل. کالیو. || سفیه. ناقص عقل. کم خرد. سودایی. مقابل فرزانه و عاقل. مخبول. مخبط. تباه خرد
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] بی خِرد.
۳. هار: سگ دیوانه.
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) همچون دیو مانند دیوان. ۲ - بی عقل بی خرد مجنون. یا دیوانه کسی بودن عاشق و بیقرار وی بودن.
نام نقدینه ای مسین متداول در عهد عثمانی.
جمله سازی با دیوانه
ناگاه پری رخی به من برگذرد برگردم از آن حدیث و دیوانه شوم
اندک اندک به جنون راه بری از دم من برهی از خرد و ناگه دیوانه شوی
عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم آشنائی یافتم ازخویش بیگانه شدم