پخ به معنای یک چیز صاف و عریض است که لبههای آن گرد و بدون تیزی میباشد. در زبان ترکی، واژهای مشابه به نام گوه با تلفظ پُخ وجود دارد که به نوعی صدا برای ترساندن افراد اشاره دارد. اما در زبان ترکی، پخ با صدای پ و ضمه به معنای نجاست است و معادل واژه گه در فارسی به شمار میرود. با این حال، کاربرد این کلمه در جملات و ضربالمثلها به حدی رواج یافته که دیگر به عنوان یک واژه ناپسند تلقی نمیشود و در مکالمات روزمره، کاربرد آن نشانه بیادبی نیست. این تغییر در معنا و کاربرد نشاندهنده تحول فرهنگی و زبانی است که واژهها با گذر زمان تجربه میکنند و به نوعی نشاندهنده دموکراتیکتر شدن زبان است.
پخ
لغت نامه دهخدا
عدوی جاه ترا بخت چون نهاز شده است
بپای خویش همی آردش سوی مسلخ
کسی که گردن شیران شرزه درشکند
بگربه تو به بی حرمتی نگوید پخ.سوزنی. || ( صوت ) لفظی است که در مقام تحسین گویند. بخ ! خوش ! بَه ! رجوع به پخ پخ شود. || ( ص ) مسحوق. || ( در آجر یا خِشت )که نبش ندارد. || ( ص ) پَخت. مسطح. بی ژرفا. کم ژرف. مقابل گو و گود. || پَهلو. ( برهان ): چهار پخ یعنی چهارپهلو. ( برهان ). و بدین معنی در اصطلاح تراش الماس مستعمل است چنانکه گویند: گوشواره شکوفه الماس شش پخ.
- پخ زدن؛ تراشیدن بطرز خاص الماس و دیگر جواهر را.
پخ. [ پ ِ ] ( اِ صوت ) پَخ. آوازی که بدان خرگوش و نوع او را رمانند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان برانند. ( برهان ).
- به او پخ کنند زهره اش می ترکد؛ یعنی سخت ترسنده است.
پخ. [ ] ( اِ ) پالایش آب بود و ره آب را نیز گویند. ( اوبهی ).
پخ. [ پ ُ ] ( اِ ) بزبان خراسان براز را گویند یعنی سرگین آدمی و غیره... و از لغات ترکی به ثبوت میرسد که لفظ ترکی است. ( غیاث اللغات ).
فرهنگ معین
(پَ ) (ص. ) چیز پهن و صاف که لبة آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.
فرهنگ عمید
آهنگ یا لفظی که با آن حیوانی را رم بدهند.
فرهنگ فارسی
( صفت ) پخت یا پخ تند. سطحی نسبت بسطح دیگر پخ تند شده است که زاوی. بین آنها بزرگتر از ۴۵ درجه باشد. یا پخ کند. سطحی نسبت بسطح دیگر پخ کند شده است که زاوی. بین آنها کوچکتر از ۴۵ درجه باشد. یا پخ معمولی. سطحی به نسبت سطح دیگر پخ معمولی شده که زاوی. بین آنها ۴۵ درجه باشد.
پالایش آب بود و ره آب را نیز گویند
ویکی واژه
اکی
گوه(به زبان ترکی)(پ با صدای او پُخ)
نوعی صدا برای ترساندن کسی.
پخ ( با تلفظ حرف پ به ضمه )کلمه ترکی بوده و به معنای نجاست است و معادل گه(ان) فارسی می باشد. البته به دلیل استفاده زیاد در قالب جملات و ضرب المثلها کراهت خود را از دست داده و استعمال این کلمه در محاورات روزمره حاکی از بی ادبی فرد نمی باشد.
جمله سازی با پخ
مپز دیگ هوایش را که دایم نگردد پخته کاین سودا بود خام
همی پخت گور و همی خورد شیر نبد آگه از شیر شمشیر گیر
گذشت عمر و نگردید پخته طینت ما به آفتاب قیامت فتاد نوبت ما