منحول

لغت نامه دهخدا

منحول. [ م َ ] ( ع ص ) شعر و سخن بربسته بر خود که دیگری گفته باشد. ( منتهی الارب ). شعر دیگری که بی تغییر الفاظ و مضمون به نام خود خوانده باشند. ( غیاث ) ( آنندراج ). شعر و یا سخن دیگری را بر خود بسته. ( ناظم الاطباء ):
هر آن مدیح که خالی بود ز نامت
بودش معنی منحول و لفظ ابتر.مسعودسعد.خود را ز ره مدحت منحول و مزور
مداح نماینده به ممدوح نمایان.سوزنی.خنده زنم چون بدو منحول و سست
سخت مباهات کنند این و آن.خاقانی.غرر سحر ستانید که خاقانی راست
ژاژ منحول به دزدان غرربازدهید.خاقانی.یا توارد خاطر است یا موافقت طبیعت و اگر منحول است کتاب را انتحال عیب نباشد. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 111 ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِ مف. ) سخن یا شعری که از دیگری باشد و به خود نسبت دهند.

فرهنگ عمید

ویژگی سخن یا شعری که به دروغ به خود نسبت بدهند.

فرهنگ فارسی

سخن یاشعرکه ازدیگری باشدوبه خودنسبت بدهند
( اسم ) سخن یا شعر دیگری که بخود بر بسته باشند: [ غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول بدزدان غرر باز دهید. ] ( خاقانی. سج. ۱۶۶ )

جمله سازی با منحول

💡 حدیث فخری منحول اندرو کرده که دست و طبعش جز دوک آن حدیث نرشت

💡 هر آن مدیح که خالی بود ز نامت بودش معنی منحول و لفظ ابتر

💡 فصیح باشد منحول اگر بوقت ادا همان فصیح شود گاه حسب گفتن لال

💡 بشعر من نه همانا گمان بری که بود ز جای دیگر منحول قبل کرده و قال

💡 غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول به دزدان غرر باز دهید

💡 باز دان آخر کلام من ز منحول حسود فرق کن نقش الهی را ز نقش آزری