مسندالیه

مسندالیه به عنوان یک مفهوم مهم در ادبیات و زبان فارسی، به معنای جایی است که در آن، گفتار و نوشتار به صورت رسمی و با دقت بالا بیان می‌شود. این واژه به نوعی به ارتقاء کیفیت نگارش و بیان کمک می‌کند و به ما یادآوری می‌کند که چگونه می‌توانیم با انتخاب کلمات مناسب و ساختارهای صحیح، پیام خود را به بهترین شکل منتقل کنیم. در مسندالیه، توجه به جزییات و دقت در انتخاب واژه‌ها از اهمیت بالایی برخوردار است، زیرا این امر می‌تواند تأثیر زیادی بر درک خواننده از متن داشته باشد. نوشتن در این فضا نیازمند تمرکز و تفکر عمیق است تا بتوانیم به وضوح و شفافیت در بیان ایده‌ها و نظرات خود دست یابیم. به طور کلی، مسندالیه به ما کمک می‌کند تا در دنیای پیچیده‌ی ارتباطات امروز، با قدرت بیشتری به انتقال افکار و احساسات خود بپردازیم و از این طریق، ارتباطات مؤثرتری با دیگران برقرار کنیم.

لغت نامه دهخدا

مسندالیه. [ م ُ ن َ دُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] ( ع ص مرکب، اِ مرکب ) آنچه به آن اسناد دهند و بدان منسوب گردانند. ( ناظم الاطباء ). اسناد داده شده به او. || ( اصطلاح منطق ) در اصطلاح منطق، مقابل محمول، مقابل مسند و موضوع. محکوم علیه. || ( اصطلاح نحو ) در اصطلاح نحویان، مبتدا. مقابل خبر. مثلاً در جمله «العلم نور»، «علم » مسندٌالیه یا مبتدا است. دراصطلاح دستور زبان فارسی، مسندالیه کلمه ای است که عمل یا صفتی را به وی نسبت دهند یا سلب کنند، مانند: «محمد نیامد» یا «سهراب رفت » یا «هوا گرم است » که به ترتیب در سه جمله فوق محمد، سهراب و هوا مسندٌالیه میباشد. ( از دستور زبان فارسی پنج استاد ص 35 ). کسی یا چیزی است که فعل یا صفت یا حالتی را به ایجاب یا سلب بدان نسبت دهند، مثلاً در جمله «هوا روشن است »، «هوا» مسندٌالیه است و «روشن » مسند و «است » رابطه.
- مسندالیه مفعولی؛ ممکن است که یک کلمه در یک جمله چنان واقع شود که نسبت به یک قسمت از جمله مسندٌالیه و نسبت به قسمت دیگر مفعول باشد، به عبارت دیگر یک لفظ هم به حالت مفعول باشد و هم به حالت مسندٌالیه. این گونه ترکیب از خواص جمله بندی زبان فارسی است و آن را مسندٌالیه مفعولی یا مبتدای مفعولی اصطلاح کرده اند، مانند: «آن را که خدای خوار کردارجمند نشود» کلمه «آن را» نسبت به «ارجمند نشود» فاعل و مسندٌالیه و نسبت به «خوار کرد» مفعول صریح است. ( همائی، مجله فرهنگستان سال 1 شماره 3 ص 44 ).

فرهنگ عمید

= نهاد

فرهنگ فارسی

۱- اسناد داده شده بدو. ۲- ( اسم ) کسی یا چیزی است که فعل یا صفت یا حالتی را بایجاب یا سلب بدان نسبت دهند موضوع محکوم علیه مقابل مسند. مثلا در جمله هوا روشن است هوا مسندالیه است روشن مسند و است رابطه. یا مسندالیه مفعولی. ممکن است که یک کلمه در یک جمله چنان واقع شود که نسبت بیک قسمت از جمله مسندالیه و نسبت بقسمت دیگر مفعول باشد وبه عبارت دیگر یک لفظ هم بحالت مفعول باشد و به حالت مسندالیه. این گونه ترکیب از خواص جمله بندی در فارسی است و آن را مسندالیه مفعولی یا مبتدای مفعولی اصطلاح کرده اند. مانند: آنرا که خدای خوار کرد ارجمند نشود کلمه آن را نسبت به خوار کرد مفعول صریح است.

دانشنامه آزاد فارسی

مُسْنَدٌاِلَیْه
نهادِ جملۀ اسنادی (ربطی) که اسم یا گروه اسمی است که مسند به آن نسبت داده می شود. مثلِ «ایران» در جملۀ «ایران دارای هزاران عنصر فرهنگی است که آن را از گزند حوادث تاریخ در امان می دارد». ممکن است به طور عام به هر نهادی مسندالیه بگویند.

جملاتی از کلمه مسندالیه

بحث است تا به علم معانی از مسندالیه و ز مسند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم