صَفیّه دختر حُیَّی بن اخطب و یکی از همسران پیامبر (ص) بود. او نوادۀ لاوی بن یعقوب است و پدرش از شخصیتهای برجسته یهود به شمار میرفت. صفیه ابتدا با سلام بن مشکم و سپس با کنانه بن ابی حقیق ازدواج کرد. در جنگ خیبر، پدرش حُیَّی و شوهرش کنانه به قتل رسیدند و او به اسارت مسلمانان درآمد. پیامبر (ص) او را به اسلام دعوت کردند و صفیه مسلمان شد. سپس پیامبر (ص) او را آزاد کرده و با او ازدواج کرد. این ازدواج باعث شد که برخی از یهودیان نیز به اسلام بگروند. صفیه زنی باهوش و زیبا بود و احادیثی از پیامبر (ص) نقل کرده است. در حال آمادهسازی برای صف، بوی صف به مشام میرسد. این واژه به دو بخش صف و یه تقسیم میشود و زمانی به کار میرود که احتمال تشکیل یک اتحاد، اجتماع یا صف جنگ به زودی وجود دارد. نامی عربی است که از واژه صفی به معنای دوست وفادار گرفته شده و به همین دلیل، معنی این اسم نیز به وفاداری و مهربانی اشاره دارد. گفته میشود که هر فردی که این نام بر او نهاده شود، شخصی بسیار وفادار، مهربان و دلسوز خواهد بود. این نام از جمله اسامی زنانه عربی است. صفیه دختر عبدالمطلب بنهاشمی قریشی، یکی از عمههای پیامبر اسلام (ص) بود. مدارک موجود نشان میدهد که پیش از ظهور اسلام و حتی قبل از مسیحیت و یهودیت، فرهنگ و زبان ایرانی به جزیره العرب نفوذ کرده بود.
صفیه
لغت نامه دهخدا
صفیة. [ ص ُ ف َی ْ ی َ ] ( ع اِ ) اول ایام سرما. ( منتهی الارب ).
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] ( اِخ ) وی یکی از مشاهیر محدثات و دختر یاقوت بن عبداﷲالحبشی و از شیوخ امام سیوطی بشمار میرود. به سال 804 هَ. ق. تولد یافت. ( قاموس الاعلام ترکی ).
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] ( اِخ ) دختر ابی العاص بن امیةبن عبدشمس و مادر ام حبیبه زوجه رسول خدا ( ص ) است. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 427 ).
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] ( اِخ ) دختر ابی عبیده ثقفی خواهر مختار، از صحابیات است و با عبداﷲبن عمر ازدواج کرد و محضر پیغمبر را درک نموده ولی بروایت حدیث از وی نایل نگشت. ( قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 137 شود. در عیون الاخبار آمده: عبداﷲبن عمر صداق صفیه را ده هزار درهم قرار داد. ( عیون الاخبار ج 4 ص 71 ).
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] ( اِخ ) دختر بجیر هذلی، یکی از صحابیات است و حدیثی درباره آب زمزم روایت کرده است. ( قاموس الاعلام ترکی ).
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] ( اِخ ) دختر بشامه. وی یکی از صحابیات و خواهر اعوربن بشامه است. پیغمبر( ص ) می خواست وی را بزنی بگیرد. ( قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به امتاع الاسماع ص 439 شود.
صفیة. [ ص َ فی ی َ] ( اِخ ) دختر حُیَّی بن اخطب و یکی از ازواج مطهره حضرت نبوی است. اصلاً از بنی اسرائیل و اسرای خیبر و زوجه کنانةبن الحقیق بود و در فتح خیبر حضرت پیغمبر او را گرفته و آزاد کرد و بزمره ازواج درآورد. ( قاموس الاعلام ترکی ). مؤلف حبیب السیر آرد: وی از یهود بنی النضیر از سبط هارون است و مادر او ضرة نام داشت. دختر شموال و صفیه در آغاز زن سلام بن مشکم بود و بین ایشان جدائی افتاد و کنانةبن الربیعبن ابی الحقیق وی را بخواست و کنانة در غزوه خیبر بقتل رسید و صفیه اسیر شد و پیغمبر( ص ) او را آزاد فرمود و بعقد خود درآورد و صداق او را عتق قرار داد و در این هنگام صفیه هفده ساله بود. صاحب تاریخ گزیده وفات او را به سال 36نویسد و گویند به سال 50 و یا 52 درگذشت و بگورستان بقیع مدفون است. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 428 ). زرکلی در الاعلام ( ص 433 ) وفات او را به سال 52 نوشته است.
فرهنگ فارسی
مونث صفی، ناقه بسیارشیر، درخت خرمای پربار
۱ - مونث صفی. ۲ - ( اسم ) گزیده از غنیمت که پیغمبر امام یا رئیس برای خود بردارد جمع: صفایا.
قرشیه
فرهنگ اسم ها
معنی: خالص و یگانه ( دوست )، برگزیده، صاف، پاک، روشن، ( اَعلام ) نام چند تن از زنان مشهور صدر اسلام ) صفیه قرَیشی [قرن اول هجری] دختر عبدالمطلب، عمه ی پیامبر اسلام ( ص ) و مادر زبیر ابن عوام، نخستین بانوی اسلام، که در جنگ شرکت کرد، ) صفیه [قرن اول هجری] از همسران پیامبر اسلام ( ص ) دختری از یهودیان خیبر که در هنگام فتح آنجا به دست مسلمانان اسیر شد، پیامبر اسلام ( ص ) او را آزاد کرد و به عقد خویش درآورد، ( عربی ) ( مؤنث صفی )، صفی، ( در اعلام ) دختر اخطب زوجه ی رسول اکرم ( ص ) و نیز نام یکی از عمه های پیامبر ( ص )، مؤنث صفی، نام یکی از همسران پیامبر ( ص )
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] صفیه (ابهام زدایی). صفیه ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • صفیه بنت علی، از دختران امیرالمؤمنین (علیه السلام) و از حاضرین در کربلا و از جمله اسرای کربلا• صفیه بنت حیی بن اخطب، یکی از همسران پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)
جملاتی از کلمه صفیه
فصل هشتم در بیان تصفیه دل بر قانون طریقت و معرفت آن
صفیه زادهٔ حیبن اخطب آنکه به حسن نبود در همه عالم چنو یکی اختر
چون در نظر تو یار و اغیاری هست در تصفیهٔ قلب، تو را کاری هست