ابوالقاسم

ابوالقاسم کنیه‌ای است که به پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص) تعلق دارد. این کنیه از ترکیب «ابو» به معنی «پدر» و «قاسم» که نام یکی از فرزندان اوست، تشکیل شده است. در فرهنگ عربی، کنیه‌ها به عنوان نشانه‌ای از احترام و بزرگداشت به افراد استفاده می‌شوند و معمولاً به صورت «ابو» برای مردان و «ام» برای زنان به کار می‌روند.

اهمیت کنیه‌ها در فرهنگ عربی

کنیه‌ها در میان قبایل عرب به عنوان نمادی از احترام و محبت به فرد شناخته می‌شوند. رسول خدا (ص) نیز به این سنت توجه ویژه‌ای داشت و به اصحاب خود به عنوان نشانه‌ای از محبت و احترام کنیه می‌داد. حتی اگر کسی فرزندی نداشت، پیامبر (ص) برای او کنیه‌ای انتخاب می‌کرد تا او را با آن نام بخوانند و این موضوع نشان‌دهنده توجه پیامبر به روابط انسانی و ایجاد محبت در میان مردم بود.

قاسم، فرزند پیامبر

کنیه «ابوالقاسم» به دلیل نام فرزند پیامبر، قاسم، به ایشان داده شده است. قاسم اولین پسر پیامبر (ص) و همسرش خدیجه (س) بود که در مکه به دنیا آمد و متأسفانه در کودکی درگذشت. گفته می‌شود که قاسم در زمان وفاتش حدود دو سال سن داشت.

نمونه‌های دیگر کنیه‌ها

در تاریخ اسلام، کنیه‌های دیگری نیز وجود دارد که به شخصیت‌های مختلف تعلق دارند، مانند «ابا عبد الله» که به امام حسین (ع) نسبت داده می‌شود و به خاطر فرزند شیرخوارش، عبدالله الرضیع (علی‌اصغر) به کار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

ابوالقاسم. [ اَ بُل ْ س ِ ] ( اِخ ) قهرمان داستانی است تألیف ابواحمد محمدبن مطهر ازدی و مؤلف در این داستان بسیاری از معلومات وسیعه خویش را در موضوع شعر و ادب و امثال آورده است. رجوع بدائرةالمعارف اسلام شود.
ابوالقاسم. [ اَ بُل ْ س ِ ] ( اِخ ) او راست: ریحانةالعاشق. ( کشف الظنون ).
ابوالقاسم. [ اَ بُل ْ س ِ ] ( اِخ ) آبندونی. عبداﷲبن ابراهیم بن یوسف آبندونی جرجانی. امام حافظ زاهد موثق مأمون ورع وکثیرالحدیت از اقران ابی بکر اسمعیلی و ابی احمدبن عددی حافظ. در جرجان از عمران بن موسی و در بغداد از ابی عبداﷲ احمدبن حسن بن عبدالجبار صوفی و در بصره از ابوخلیفه فضل بن حباب جمحی و در مصر از ابی عبدالرحمن احمدبن شعیب نسائی و در موصل از ابی یعلی احمدبن علی بن مثنی تمیمی و دیگران حدیث شنیده است. حاکم ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ حافظ و ابونصر اسماعیلی و ابوبکر سالحی قاضی و ابوبکر برقانی خوارزمی از آبندونی روایت کنند. حاکم در تاریخ خود گوید: ابوالقاسم آبندونی در سن کهولت بارها به نشابور آمد و مدتی ببود و در آنجابا ابوعبداﷲ و ابونصر مصاحبت داشت و در این وقت پیربود و سپس در سال 347 یا 348 هَ. ق. نیز به نیشابور آمد و اقامت گزید و بروایت احادیث مشغول شد و پس به جرجان شد و در سنه 350 هَ. ق. به بغداد رفت و هم بدانجا ببود تا درگذشت. و آنگاه که من به سال 367 به بغداد رفتم او را دیدم ضعف پیری بر وی غالب آمده وعمرش بنود و چهارسالگی رسیده. این مرد بزرگ یکی از ارکان حدیث است و با ابواحمدبن عدی حافظ شام و مصر مصاحب بود. و کتب او سماع بود ( یعنی به اجازات اکتفا نمیکرد ) و در رجب 368 از وی مفارقت کردم و به سال 369 خبر مرگ او را در نامه های اصحاب خویش خواندیم و هم گفته اند که آبندونی در حربیه بغداد سکونت داشت و بجرجان و بغداد روایت حدیث می کرد از جمعی از محدثین عراق و شام و مصر. ابوبکر برقانی گوید: من با ابومنصورکرخی نزد ابی القاسم آبندونی بقصد استماع حدیث می رفتیم و او ما را در یک مجلس معاً نمی پذیرفت و یکی از ما دو تن را بر در مینشاند و دیگری را اجازه دخول میداد و چون بیرون می آمد نوبت دیگری میرسید و میگفت سوگند یاد کرده است که برای دو کس دریکجا حدیث نکند.
ابوالقاسم. [ اَ بُل ْ س ِ ] ( اِخ ) آمدی. رجوع به حسن بن بشربن یحیی آمدی... شود.
ابوالقاسم. [ اَ بُل ْ س ِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن ابی بکر عبداﷲ حصیری. فقیه و ندیم از ندماء مسعودبن محمود سبکتکین. او از جانب مسعودبن محمود سبکتکین نوبتی به سال 422 هَ. ق. برسولی نزد قدرخان شد تا جلوس مسعود و عزل محمد را بخان آگهی دهد و تجدید عهود کندو کرت دیگر بعقد نکاح دختر قدرخان برای مسعود که ازپیش نامزد محمدبن محمود بود و دختر بغراتکین برای مودودبن مسعود بترکستان رفت و بعلت مرگ قدرخان این امر دیر کشید و قریب چهارسال حصیری بترکستان بماند تا در سلطنت بغراخان با مهدشاه خاتون دختر قدرخان و دختر بغراخان بغزنه بازگشت وحصیری تا زمان فرخ زادبن مسعود میزیست. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 77، 157، 168، 194، 208، 209، 210، 213، 216، 366 و 432 شود.

فرهنگ فارسی

اوراست کتاب محاسن خراسان

فرهنگ اسم ها

اسم: ابوالقاسم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: ābolqāsem) (فارسی: ابوالقاسم) (انگلیسی: abolghasem)
معنی: ترکیب دو اسم ابو و قاسم ( پدر و قسمت کننده )، پدر قاسم، ( اَعلام ) ) ابوالقاسم: کنیه ی پیامبر اسلام ( ص )، محمّد، ) ابوالقاسم محمّد ابن حسن عسکری ( ع ): ( = حضرت مهدی )، ح مهدی، ) ابوالقاسم احمد ( = مستَعلی )، خلیفه ی فاطمی مصر [، قمری] که برادرش ابومنصور نزار را برکنار کرد و موجب پیدایش اختلاف میان اسماعیلیان شد، هواداران او که بیشتر در آفریقا هستند مستعلویان و هواداران برادرش نزاریان نامیده می شدند، ) ابوالقاسم خان قراگوزلو: ( = ناصرالملک ) [، شمسی]، دولتمرد ایرانی، نایب السلطنه ی احمدشاه قاجار [، شمسی] و صدر اعظم محمّدعلی شاه [ شمسی]، ) ابوالقاسم زهراوی: ( = خَلَف ابن عباس ) [قرن و هجری] جراح آندلسی، مؤلف دایرةالمعارف پزشکی اَلتَصریف، که ترجمه ی لاتینی آن در پیشرفت جراحی در اروپا تأثیر زیادی داشت، ) ابوالقاسم عبدالله: ( = مستکفی ) خلیفه ی عباسی [، قمری]، که در زمان او احمد ابن بویه بغداد را گرفت و مستکفی به او لقب معزّالدوله داد، مستکفی به دست سپاهیان دیلمی معزول و کشته شد، ) ابوالقاسم فضل: ( = مطیع )، خلیفه ی عباسی [، که در زمان او دیلمیان بر بغداد و فاطمیان بر مصر و یمن دست یافتند، ) ابوالقاسم قزوینی: ( = عارف قزوینی )، عارف، ) ابوالقاسم قشیری: ( = عبدالکریم ابن هَوازن ) [، قمری] فقیه و صوفی ایرانی، که تصوف و شریعت را باهم جمع کرد، از جمله آثار معروف او رساله ی قشیریه است، ( در اعلام ) کنیه ی حضرت رسول اکرم ( ص )، کنیه پیامبر ( ص )

دانشنامه آزاد فارسی

ابوالقاسم (قرن ۱۳ق)
نقاش ایرانی. از هنرمندان دوران قاجار، و از سرآمدان سبک پیکرنگاری درباری بود. بیشتر زنان نوازنده و رقصندۀ دربار فتحعلی شاه را به تصویر می کشید. در شبیه سازی و چهره پردازی مهارت داشت. ازجمله آثارش عبارت اند از دختر تارزن (۱۲۳۲ق)، و تصویری از فتحعلی شاه قاجار.

ویکی واژه

نام کوچک حکیم طوس فردوسی که خود خویشتن را چنین می‌نامد. ابوالقاسم آن شهریار جهان/ کزو تازه شد تاج شاهنشاهان «فردوسی»

جملاتی از کلمه ابوالقاسم

زمینه‌های فکری سرایش شعر نو، سال‌ها پیش از نیما آغاز شده بود که برای پیگیری این نکته باید به شاعران و سرایندگان دوره مشروطه مراجعه کرد. ابوالقاسم لاهوتی، میرزا حبیب مترجم حاجی بابای اصفهانی و میرزاده عشقی از این زمره‌اند.
سید ابوالقاسم جعفر موسوی خوانساری یا سید ابوالقاسم خوانساری (۱۱۵۸–۱۰۹۰ ق) معروف به میرکبیر فقیه، مجتهد، پژوهشگر و شاعر ایرانی سده دوازدهم هجری قمری و هم دوره صفویان بود. او در سال ۱۰۹۰ قمری در اصفهان دیده به جهان گشود و سرسلسله خاندان خوانساری است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم